مرکزپژوهش

پيوندهاي روزانه

یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم، وقتی وارد مدرسه شدم، دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند، پس از مراسم راهی کلاس شدم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد، در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم، ناظم از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم، به فکر فرورفتم چه کسی آن را برایم امضا کند، نسبت به درس و مدسه ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس تر کرده بود. وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد، در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می کرد و ما هم از سر و کولش بالا می رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید، گفت: نه نخوردم، به آشپزخانه رفتم تا برای پدر غذا بیاورم، پدر گفت: زهرا برنامه ات را بیاور امضا کنم. گفتم آقاجون کدام برنامه؟ گفت: همان برنامه ای که امروز در مدرسه دادند. رفتم و برنامه امتحانی ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد، می دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه. اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می زند، آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود.برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم ناگهان از خواب پریدم اما وقتی خاله برایم آب آورد دوباره آرام گرفتم و خوابیدم.

صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم و تاکید کردم که به کسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود.
در مدرسه ماجرا را برای دوستم تعریف کردم، دوستم هم به من اطمینان داد که واقعیت دارد. او ماجرا را برای خانم ناظم تعریف کرد و گفت: که این اتفاق برای شهید صالحی افتاده، یعنی اسمی از من و پدر من به میان نیامد.
نگاه اطرافیان به این قضیه :
زهرا می گوید: این خواست خدا بوده که در آن سن همه چیز در ذهنمان ثبت شود تا بتوانیم به خوبی به نسل های بعد انتقال دهیم، در مدرسه همه به راحتی این موضوع را می پذیرند، همان موقع برنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد.
آیت الله خزعلی از خانواده شهید صالحی می خواهد تا پیش کسی موضوع را مطرح نکنند علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.ولی خانم صالحی معتقد است که خصلت مردمی بودن پدر، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش کرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند.
وی شرایط آن روز جامعه را برای پذیرش این موضوع بسیار مهم می داند چرا که ایثار و شهادت و ساده زیستی روح جامعه را متعالی کرده بود، او معتقد است که دید واقعی در جامعه حاصل شده بود.
در آن موقع علما می خواهند که شهید صالحی از آینده جنگ و مملکت بگوید، پدر به خواب مادرم می آید و می گوید: «ما می دانیم ولی اجازه نداریم.» مادر، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ شهید می گوید: «سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟» با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: «اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود.»
خانم صالحی می گوید: «در زندگی خودم نیز تا دو سال این ماجرا را در بین فرزندانم مطرح نمی کردم، جسته گریخته از دیگران می شنیدند چون فکر می کردم باید فرزندانم آمادگی روحی و ذهنی را برای پذیرش این واقعیت بزرگ، واقعیتی که جلوه مادی نداشت، پیدا کنند».
پیام امضا :
وقتی نظرش را درباره پیام این نامه می پرسم، از من می خواهد تا ضبط را خاموش کنم تا کمی فکرکند، اما پسرش از راه می رسد و با سوالات پی درپی رشته افکارش را پاره می کند، به او می گویم که قرار بود شما راجع به... فکر کنید. با کمی تأمل می گوید: «به قول امام(ره) جنگ برای ما نعمت های فراوانی داشت، در کنار همه عواقب آن. شهید چمران، مطهری، صالحی و... با خدا معامله کردند، وقتی دیدند کسی مثل امام(ره) در دنیای دین ستیز امروز برای احیای اسلام به پا می خیزد، با تمام شجاعت و با کمترین امکانات فریاد وا اسلام سر می دهد، عده ای پروانه وار گردش جمع می آیند تا یاری اش کنند و در راستای هدف والایشان از همه چیزشان می گذرند، خداوند به شهدا در آن دنیا وعده های بسیاری داده مثل همنشینی با اولیا، ارتزاق نزد خود و... اما در این دنیا هم یک چشمه از آن وعده ها را گشوده است آن هم به این شکل، خداوند مزد خلوص هر کسی را به شکلی می دهد، مزد خلوص شهید صالحی را هم اینگونه داده است، این یعنی حضور شهدا در بین ما، اما این شکل ارتباط جلوه جدیدی بود از ارتباط شهید با خانواده اش، جلوه جدید نه تکامل، چون شهدا به تکامل واقعی رسیده اند.
خانم صالحی حضور پدرش را در همه مراحل زندگی اش احساس کرده، از تولد و نامگذاری اولین فرزندش که پدر به خواب دیگران می آید و نام نوه کوچکش را مجتبی می گذارد و عصر همان روز وقتی همسرش به خانه بازمی گردد شناسنامه فرزندش را به اسم مجتبی گرفته چون نوزاد بیمار بوده و پدر نذر کرده بود . در این میان مادر نیز اسم دیگری انتخاب کرده بود. او می گوید: پدر هنوز هم به خواب بسیاری می آید، مثل مادری که می گفته وقتی شهید صالحی را به خواب می بیند، چشم پسرش شفا می یابد و پزشکان از تخلیه کردن چشم او منصرف می شوند و...
حرف آخر...
وقتی از خانم صالحی می پرسم حرف آخرش را هم بگوید، به چشمانم خیره می شود و می گوید: «دلم می خواهد چیزی را بگویم که تا به حال نگفته ام؛ احساس می کنم پدرم آسمانی ترین پدر روی زمین است، اینکه پس از عروجش دوباره برمی گردد و دنیایمان را جور دیگر لمس می کند، حرف دیگری است و اینکه من در این بین واسطه قرار گرفته ام بار مسئولیتم را سنگین تر احساس می کنم و مسیر سختی را پیش روی خود می بینم.»

یک بیسواد
شهر کوفه شاهد قیام‌هایی بوده و هست. قیام عبداللّه ‏بن عفیف اَزْدی به دفاع از حقانیت حسین شهید و افشای چهره کریه ابن‏زیاد و امام گمراهش یزید، قیام توّابین به خونخواهی دخترزاده پیامبر(صلی الله علیه و آله) و جبران گناه خویش در ترک یاری وی و اینک قیام مختاربن ابی عبیده ثقفی به خونخواهی حسین‏بن علی(علیهماالسلام).

مردان و زنان بسیاری که بعد از عاشورای سال شصت و یک هجری سخنان گرم و آتشین امام سجاد(علیه‌السلام)، زینب کبری(سلام الله علیها) و فاطمه دختر امام حسین(علیهما‏السلام) را در کوفه شنیده بودند، به عمق فاجعه پی برده و خویشتن را در گناهی بزرگ و خسرانی عظیم می‏دیدند و از آن روز، بذر خونخواهی امام حسین(علیه‌السلام) پاشیده شد و زدودن لکه ننگی که بر پیشانی‌ها نقش بسته بود، وجهه همّت قرار گرفت.

سال قبل از آن بیش از چهارهزار نفر مرد جان بر کف به فرماندهی صحابی نامدار، سلیمان‏بن صُرَد خُزاعی با سپاهیان بی‏شمار شام درآویختند و جان بر کف جنگیدند و اکثریت قریب به اتفاق آنان با خون خویش توبه‏نامه‏شان را امضا کردند و حالا پس از یک سال با سازماندهی جدید تحت زعامت مختار قیامی دیگر را پی می‏گیرند.

مختار از شیعیان سرشناس کوفه بود و به شجاعت، رشادت و شهامت شهرتی بسزا داشت. مسلم‏بن عقیل در خانه مختار سکنی گزید و هنگام قیام وی، مختار در شهر نبود و وقتی به شهر رسید که قیام مسلم شکست خورده بود. مختار نیز بازداشت شد و تا بعد از واقعه کربلا در زندان بود. او در پی زمینه‏سازی قیام بود که در سال ۶۵ توسط حاکم زبیری کوفه بازداشت شد تا این که بعد از قتل‏عام توابین آزاد شد.با آماده شدن مقدمات قیام، حاکم زبیری را از شهر اخراج کرد و به تجهیز سپاه پرداخت و قاتلان امام حسین(علیه‏السلام) را از دم تیغ گذراند. سپاه وی به فرماندهی ابراهیم‏بن مالک ‏اشتر با سپاه شام درگیر شد و شکست سختی بر سپاه شام وارد آورد و فرماندهان آن سپاه از جمله عبیدالله‏ بن زیاد، حُصَین بن نُمَیر، شرحبیل بن ذی‏الکلاع و … را کشت.

مختار از شیعیان سرشناس کوفه بود و به شجاعت، رشادت و شهامت شهرتی بسزا داشت. مسلم‏بن عقیل در خانه مختار سکنی گزید و هنگام قیام وی، مختار در شهر نبود و وقتی به شهر رسید که قیام مسلم شکست خورده بود. مختار نیز بازداشت شد و تا بعد از واقعه کربلا در زندان بود. او در پی زمینه‏سازی قیام بود که در سال ۶۵ توسط حاکم زبیری(۱) کوفه بازداشت شد تا این که بعد از قتل‏عام توابین آزاد شد.

حکومت مختار در کوفه قدرت و شوکت گرفت و دامنه آن به دیگر نقاط نیز گسترش یافت و این بر مذاق عبدالله ‏بن زبیر خوش نبود. بالاخره او، برادرش مُصعَب‏ بن زبیر را برای سرکوبی مختار روانه عراق کرد.
مصعب با مختار درآویخت و سپاه وی را شکست داد و او را تا کوفه عقب راند. مختار در دارالاماره موضع گرفت و سپاهیان مصعب، آنجا را محاصره کرده و راه رسیدن آب و آذوقه را بر آنان بستند. تا مدتی زنان شیعه با روش‌های مختلف و با استفاده از حجاب و پوشش خود، به آنان آب و غذا می‏رساندند. با شدت یافتن محاصره، مختار به یارانش گفت:
«ای یاران من، در محاصره ماندن جز ضعف برای ما ارمغانی ندارد. بیایید از قصر خارج شویم و مردانه بجنگیم و کریمانه بمیریم. به خدا قسم اگر صادقانه پا پیش گذارید نصرت خدا شامل حال شما خواهد شد.»

و در قبال جواب منفی آنان گفت:
«اما من، به خدا قسم دست بیعت و تسلیم به آنان نخواهم داد و شما را هم به پیروی از خویش مجبور نخواهم کرد. بدانید هر گاه من کشته شدم بر ضعف شما افزوده گردد و در آن وقت، حتی اگر تسلیم هم شوید، شما را خواهند کشت؛ آنگاه به یکدیگر با حسرت نگاه می‏کنید و آرزو می‏کنید: کاش پیشنهاد مختار را می‏پذیرفتیم؛ اما اگر حالا برای نبرد از قصر خارج شوید و پیروز نگردید، کریمانه مرده‏اید و بر شما سرزنشی نیست.»

مختار با نوزده نفر از یارانش از قصر بیرون آمدند و شجاعانه جنگیدند تا به شهادت رسیدند و بقیه یاران او تسلیم شدند و همان‏گونه که مختار پیش‏بینی کرده بود، دست بسته کشته شدند.

دشمنان مختار، چه اموی‌ها و چه زبیری‌ها از او ضربه‏های بسیاری خورده بودند، بدین جهت انواع تهمت‌ها را نثار او کرده و وی را کذّاب، مدعی نبوت، مدعی مهدویّت و … نامیدند و اطرافیان و اهل خانه او را به بیزاری جستن از او واداشتند.

دو تن از همسران مختار به نام‌های عُمره، دختر نعمان ‏بن بشیر انصاری و ام‏ثابت، دختر سمرة ‏بن جُندَب از لعن او سر باز زده و گفتند:
«چگونه از مردی بیزاری بجوییم که به ربوبیت خدا معترف، روزها روزه و شب‌ها به نماز مشغول بود. خونش را در راه خدا و رسول و برای کشتن قاتلان فرزند پیامبر و اصحاب و یاران آن بزرگوار، بذل کرد و خداوند وی را بر آن نامردمان مسلّط ساخت و با کشتن آنها دل‌ها را شفا داد.»

به فرمان عبدالله ‏بن زبیر آن دو زن، بین لعن مختار یا مرگ مخیّر شدند. ام‏ثابت گفت:
«اگر به زور شمشیر از من کفر گفتن هم بخواهی، کفر خواهم گفت. (حالا که زور است) شهادت می‏دهم که مختار کافر بود.»
اما عمره از لعن مختار سرپیچی کرد و حتی به قیمت جانش حاضر نشد او را دشنام دهد.
وی گفت:
«این مرگ، شهادتی است که از جانب خدا روزی من شده و هیچ‏گاه آن را از دست نمی‏دهم؛ هرگز؛ (زیرا) این مرگی است گذرا که در پی آن بهشت و هم‌نشینی با پیامبر و اهل بیت او است و به خدا قسم هیچ‏گاه با فرزند هند جگرخوار، همراه نخواهم شد و فرزند علی‏بن ابیطالب را وا نخواهم گذارد. خدایا تو شاهد باش که من پیرو پیامبرت، دخترزاده‏اش، اهل بیتش و شیعیانش هستم.»
مصعب، این بانوی شجاع و با ایمان را به شهادت رساند و به شوهر شهیدش ملحق نمود. چه زیباست که بدانیم این بانوی قهرمان، شجاع، با ایمان و شهید دختر کسی بود که متأسفانه از اهل بیت منحرف و در سلک دشمنان آنان بود. پدرش نعمان‏بن بشیر انصاری همان کسی بود که پیراهن عثمان را به شام برد و در جنگ صفین در کنار معاویه و علیه امام شمشیر زد و از طرف معاویه و فرزندش یزید، والی بود. خداوند از چنین پدری منحرف، چنین دختری با ایمان به دنیا آورد تا بنمایاند که:
«یُخْرِجُّ اَلْحَیِّ مِنَ المَیِّتِ» (روم، آیه ۱۹)؛ از مرده، زنده را بیرون می‏آورد.

منبع خبر : آخرین نیوز - http://www.akharinnews.com/content/view/26465/1/

یک بیسواد
آفتاب: دانشجویان جلسه‌ای را برای بررسی مسائل اسلامی در آلمان برگزار کرده بودند، جو بسیار نامناسبی بود. از همه قشر بودند. در طبقه دوم سالنی که برای تجمع دانشجویان اختصاص داده بودند. در طبقه اول هم، آلمانی‌ها و اتریشی‌ها در حال رفت و آمده بودند و قهوه‌ و مشروب می‌خوردند و قهقهه‌شان سالن را برداشته بود.

"سید" که رسید، اول گوشه‌ای از سالن جانمازش را پهن کرد و به نماز ایستاد. بعد هم برای شنیدن سؤالات اعلام آمادگی کرد. از چپ و راست سؤال بود که درباره اسلام و قرآن مطرح می‌شد. او با کمال آرامش، همه را یادداشت می‌کرد تا پاسخ بدهد. 

یکی بلند شد و با تمسخر گفت: "می‌گویند در بهشت نهرهای عسل جاری است. تکلیف من که از عسل خوشم نمی‌آید چیست؟ "سید" با نهایت متانت و مهربانی و همراه با لبخند گفت: باید اول ببینیم که اصولاً شما را به بهشت راه می‌دهند یا نه، تا بعد درباره این مشکل صحبت کنیم. بعد شروع کرد با دلایل عقلی و براهین قرآنی درباره نعمت‌های بهشتی سخن گفت.

بیش از 4 ساعت پرسش و پاسخ ادامه داشت. کار به نیمه شب کشید . اتمام جلسه را اعلام کردند . دانشجویان دور او حلقه زدند. دانشجویانی هم که در سالن دیگر، مشروب خورده بودند هم به جمع پیوستند. عده ای دور "سید" را گرفتند که حتی روی پاهایشان بند نبودند. اما ایشان جواب همه را با متانت می دادند. یکی از آنها از این رفتار آرام در پاسخگویی عصبانی شد. چاقویی درآورد و خواست به "سید" حمله کند که دانشجویان مسلمان انجمن، دست او را از پشت گرفتند.

بعد هم بچه‌های انجمن دنبال تلفن گشتند تا پلیس را خبر کنند. سید گفت دست او را رها کنید چون او حالا هوشیار نیست و چند ساعت بعد حالش جا می‌ آید. به او نگاهی کرد و با زبان آلمانی و با لحن مهربانی به او گفت: "خطایی از ما سر زده که شما برآشفتید؟ " بعد از او خواست که آرامشش را حفظ کند. او تنها روحانی اندیشمندی بود که این روزها در سیاست ما وجود ندارد: "سید محمد حسین حسینی بهشتی"

خاطره‌ای از آیت‌الله شهید بهشتی از مجموعه گفت‌وگو با فرزند ایشان منتشر شده و در آلمان همراهشان بوده است.
 
یک بیسواد
آپاراتی دشمن

راننده آمبولانس بودم در خط حلبچه، یک روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یکی از لاستیکها پنچر شد.

   رفتم واحد بهداری و به یکی از برادران واحد گفتم: آپاراتی این نزدیکیها نیست؟ مکثی کرد و گفت: چرا چرا. پرسیدم: کجا؟

   جواب داد: لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود) به یک دو راهی می رسی، بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر فرماندهی است. برو آنجا بگو مرا فلانی فرستاده، پسر خاله ات! اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب به مغز سرش ملاحظه منرا نکن.


برای کار می روم

یکی از برادران بسیجی که به تازگی با هم دوست شده بودیم، یکروز مرا کنار کشید و گفت: اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا مخابرات.

   پرسیدم: تو که خیلی وقت نیست اعزام شدی. گفت: درست است، اما حقیقت اش این است که خانواده ام موافقت نمی کردند بیایم، من هم برای اینکه از دستشان خلاص بشوم گفتم جبهه نمی روم، می روم برای کار.

   پرسیدم: حالا می خواهی چه کنی؟ گفت: می رویم مخابرات شماره می دهم شما صحبت کن، بگو که دوستم هستی و ما در تبریز هستیم و با هم کار می کنیم، من نتوانسته ام بیایم، بعداً خودم تماس می گیرم.

   آقا رفتیم مخابرات، شماره را دادیم تلفنچی گرفت: الو، منزل فلانی، با اهواز صحبت کنید!

   گوشی را دادم دست خودش گفتم: مثل اینکه دیگر کار خودت است.


با ارفاق صفر
مجتمعهای آموزشی هم در جبهه حکایتی بود. مار از پونه بدش می آمد نزدیک سوراخش سبز می شد. بچه ها از کتاب و دفتر و مدرسه و معلم می گریختند و به جبهه پناه می آوردند،‌آنوقت بعضی آنها را می آوردند منطقه! شاید برای تحقق شعار یک دست سلاح دست دیگر کتاب! امام (ره)، آن کتاب و کتابت بی شک قران بود نه صرف و نحو «ضرب زید عمراً». البته دانش آموزان کتابها را مطالعه نمی کردند و اگر با اصرار دوستان و متولیان امر در جلسه امتحان شرکت می جستند آنوقت برگه امتحان آنها خواندن داشت. از اسم و مشخصات رفته تا پاسخ به سوالات: عبدالله عابد زاده،‌متولد عام الفیل،‌سال سوم مدرسه عشق،‌و اگر از آنها در راه بازگشت از جلسه امتحان پرسیده می شد: تصور می کنی چه نمره ای بگیری؟ می گفت: با ارفاق صفر!

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

یک بیسواد
احمد رضا احدی سر انجام در شب دوازدهم بهمن ماه سال 65 به شهادت رسید و پس از پانزده روز که پیکر آن شهید میهمان آفتاب بود به شهرستان ملایر بازگردانیده شد و در آرامگاه عاشورای ملایر به خاک سپرده شد.

شهید احمد رضا احدی ، نفر اول کنکور رشته تجربی به سال 1364 ، آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خلاصه کرده است.

به گزارش فارس ، شهید احمد رضا احدی ، نفر اول کنکور رشته تجربی به سال 1364 ، آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خلاصه کرده است.


احمدرضا احدی به تاریخ آبان سال 1345 در اهواز متولد شد . همزمان با آغاز جنگ تحمیلی ، به عنوان مهاجر جنگی همراه خانواده به ملایر بازگشت و در رشته ی علوم تجربی در دبیرستان دکتر شریعتی به ادامه ی تحصیل پرداخت ، تا آن که در سال 63 موفق به کسب دیپلم گردید. در سال 64 در کنکور سراسری تجربی رتبه اول را کسب کرده و در رشته ی پزشکی در دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد و در آن جا به ادامه ی تحصیل پرداخت .

شهید احمدرضا احدی (نفر سمت چپ)- نفر اول کنکور تجربی سال 1364
 



وی نخستین بار در سال 61 به جبهه رفت و در عملیات رمضان شرکت کرد و در همین عملیات مجروح شد .

احمد رضا احدی سر انجام در شب دوازدهم بهمن ماه سال 65 به شهادت رسید و پس از پانزده روز که پیکر آن شهید میهمان آفتاب بود به شهرستان ملایر بازگردانیده شد و در آرامگاه عاشورای ملایر به خاک سپرده شد.

متن تنها وصیت نامه به جا مانده از شهید احمدرضا احدی به این شرح است:


بسم الله الرحمن الرحیم

فقط :نگذارید حرف امام به زمین بماند همین

حدود یک ماه روزه قرض دارم تا برایم بگیرید و برایم از همگی حلالی بخواهید

والسلام

کوچکترین سرباز امام زمان(عج)

احمدرضا احدی

یک بیسواد
معمر در زبان عربی به معنای مهندس است و معمولا توسط افراد قبل از نام خانوادگی افراد تحصیل کرده در رشته مهندسی عمران و ساختمان بکار میرود ، اینکه ایا نام کوچک پادشاه لیبی معمر است و یا این واژه لقب او است معلوم نیست ، ولی آنچه مسلم است پادشاه هشتاد و چند ساله لیبی که مانند هنرپیشه های سینمایی هر روز گریم می کند دارای رفتارهای عجیبی است ، مثلا گفته می شود او تا کنون در هیچ یک از دیدارهای رسمی یک لباس را دو بار نپوشیده است ، حال بماند که هر یک از لباسهای ایشان حکایت خاص خود را دارد و یا ایشان در اجلاس سال گذشته سازمان ملل در نیویورک بجای استفاده از پانزده دقیقه وقت اختصاصی خود یکصد دقیقه سخنرانی نمود که بیش از نود دقیقه آن فحش و ناسزا بود. بطوریکه مترجم وی پس از سی و پنج دقیقه ترجمه همزمان کم آورد و شخص دیگری جایگزین او شد.
بد نیست بدانید سالها است که او جز در کاخ خودش در هیچ عمارت دیگری اقامت نمی کند و هر گاه برای سفرهای خارجی به دعوت روسای کشورهای دیگر به خارج از لیبی سفر میکند چادر و خیمه و خدم و حشم فراوان خود را به همراه می برد .
 
چند سال پیش در سفر به فرانسه در فضای سبز کاخ الیزه (یا ورسای) خیمه و بارگاه خود را برپا نمود و سوژه مناسبی برای خبرنگاران و مطبوعات شد و شایعات فراوانی را به دنبال داشت در سفر سال پیش به نیویورک هم ابتدا در پارک ملی نیویورک چادر زدند که ماموران پلیس به دنبال اعتراض برخی از اهالی مبنی بر امنیتی شدن فضای پارک پلیس هیئت لیبیایی را مجبور به جمع کردن خیمه ها نمود و نهایتا هیئت لیبیایی فضای سبز چند هکتاری منزل یکی از ثروتمندان را در حومه نیویورک به مبلغ گزافی برای چند روز اجاره نمود و آنها چادر پادشاه لیبی را در این ملک برپا نمودند.

آنچه مسلم است پادشاه لیبی در سن هشتاد سالگی بسیار علاقه دارد که سوژه مطبوعات و رسانه ها باشد ولی شاید از همه جالب تر کادر حفاظتی و محافظین وی باشد ، کادر حفاظتی وی که بسیار ورزیده و جوان بوده پس از آزمونهای فراوان و گذراندن دوره های سخت انتخاب شده و بیش از چهارصد نفر می باشند که در شیفت های چهل نفره مسئول حفاظت از جان وی را برعهده دارند و در سفر نیویورک هنگامی که پادشاه لیبی برای خرید سوغاتی به یکی از فروشگاههای شهر نیویورک رفته بود این کاروان چهل نفره (البته به همراه تعداد بیشمار پلیسهای محلی) باعث راه بندان و ایجاد ترافیک در شهر نیویورک شد.

کادر حفاظتی ایشان که بر خلاف دیگر محافظین هیچگاه لباس شخصی (در حال شیفت و محافظت) نمی پوشند همگی از میان دختران مجرد انتخاب شده اند و تا زمانی که در خدمت هستند حق ازدواج ندارند.
 
یک بیسواد

خوانندگان خبرآنلاین از بین جنجال برانگیز ترین چهره های موجود درعرصه بین الملل رئیس جمهور آمریکا را انتخاب کردند که تنها دستاورد او در سالی که گذشت، شکست بوده است.

محمدرضا نوروزپور

وقتی کار را به دست افکار عمومی بسپاری همیشه شگفت زده می‌شوی. زمانی که برای یافتن چهره سال 89 در عرصه بین‌الملل از مردم کمک خواستیم، خیلی‌ها کامنت گذاشتند و از میان این کامنت‌ها هشت چهره ای که نامشان بیشتر از سایرین تکرار شده بود انتخاب شدند. باراک اوباما، رجب طیب اردوغان، امام موسی صدر - که بواسطه حوادث لیبی یک بار دیگر یاد و نام او زنده شده بود- سیدحسن نصرالله، نوری المالکی، برلوسکنی، معمر قذافی و حسنی مبارک که هنوز نیز در صدر اخبار جهان هستند.

قاعدتاً و خیلی طبیعی، گمانه زنی‌ها براین محور استوار بودکه چهره سال 89 در عرصه بین‌الملل انتخابی بین قذافی یا حسنی مبارک باشد چرا که با در نظرگرفتن حجم اخباری که درباره این دو دیکتاتور در رسانه ها دیده می شود، شرایط لازم برای جنجالی‌ترین چهره‌ بودن را در اختیار داشتند. اما انتخاب باراک اوباما نشان داد که خوانندگان ملاک‌های دیگری را برای انتخاب لحاظ می‌کنند که گاه در قالب پیشبینی و گمانه زنی نمی‌گنجد.

از این رو تا همین لحظه عصرگاهی روز سه شنبه، چهره سال 89 در حوزه بین‌الملل به انتخاب خوانندگان خبرآنلاین کسی جز باراک اوباما نیست. رئیس‌جمهور سیاه پوست آمریکا که در سال گذشته فقط و فقط ناکامی و شکست در کارنامه سیاسی او رقم خورده است. اوباما در سالی که گذشت حتی یک مورد موفق در صحنه سیاست داخلی و  خارجی کشورش نداشته است. عملکرد اوباما به گونه‌ای بود که سبب شد تا حزب دموکرات، مجلس نمایندگان را به طور کامل در انتخابات میان دوره‌ای از دست بدهد و حتی می‌رفت تا سنا را نیز  به رقبای جمهوری خواه واگذارد. از ناکامی بزرگ او در مهار بحران خلیج مکزیک که بگذریم، عملکرد او در سیاست خارجی از این هم افتضاح‌تر بود چرا که مشخص شد هیچ تسلط و نفوذی بر صهیونیست‌ها برای متوقف کردن شهرک سازی‌ها به عنوان بدیهی‌ترین پیش شرط آغاز مذاکرات سازش، ندارد. بعد از آن انقلاب‌های گسترده در کشورهایی که از دیرباز متحد استراتژیک واشنگتن بودند نشان داد که تیم او نه تنها قادر به پیشبینی حوادث نبوده بلکه هیچ قدرت و توانایی قابل توجهی در مهار آنها ندارد. سرنگونی بن علی و حسنی مبارک در تونس و مصر به این ناکامی‌ها اضافه شد تا جاییکه حتی موضع گیری‌های ضعیف، گنگ، دو پهلو و بلاتکلیف دولت او درقبال رویدادها و انقلاب‌های شمال افریقا و خاورمیانه نیز مورد نقد نقادان سیاسی قرار گرفت و شرمساری دیگری برای او ببار آورد.

با همه این احوال، اوباما اکنون چهره سال 89 درحوزه بین‌الملل شده است. شاید به خاطر همین ناکامی‌ها او انتخاب شده است. بدون پروا باید گفت عجیب است که بپذیریم خوانندگان به این رئیس‌جمهور کم فروغ که سه سال از ریاست خود را صرفاً به شعار و وعده و عید گذرانده به عنوان چهره سال رأی داده باشند در حالی‌که رجب طیب اردوغان دستی پراز موفقیت‌های داخلی و خارجی دارد و یا مالکی دست کم یک سیاستمدار پیروز است چرا که توانست 9 ماه تمام روی حرفش بایستد و همه مخالفان نخست‌وزیر شدنش را کنار بزندو سرانجام هم براین مسند جلوس کند. شاید چهره سال باید امام موسی صدر می‌شد که ناگهان بربام رسانه‌ها نشست و احتمال سقوط قذافی، امید زنده یافت شدن او را در دل‌ها شلعه ور کرد. برای برخی‌ها باید چهره سال سیدحسن نصرالله می‌شد چرا که با برنامه ریزی‌های دقیق و مدبرانه‌اش کمر دخالت‌های خارجی را شکست، خدعه 14 مارسی‌ها را باطل کرد و در یک انتخاب حیرت انگیز نخست‌وزیری را معرفی کرد که هیچ بهانه‌ای برای مخالفت با او چه در داخل و چه در خارج باقی نگذارد. حتی اگر جنجال برانگیزی معیار خوبی برای انتخاب چهره سال باشد برلوسکنی نیز با آن مفاسد اخلاقی اش که حتی دولت او را تا پای فروپاشی برد کمی از قذافی و حسنی مبارک که همه روزهای گذشته جنجال برانگیز بوده اند نداشته است.

 اما مردم همیشه انگونه که مافکر می‌کنیم انتخاب نمی‌کنند. این بار نیز انتخاب خوانندگان باراک اوباما بوده است. رئیس‌جمهوری که یک سال تمام را فقط با ناکامی و شکست پشت سرگذاشت. این روزها برای چهره شدن، ناکامی‌ها و شکست‌ها، گویا مهمتر از پیروزی و دستاوردهای زیاد جلوه گر می شود

 

یک بیسواد

وزیر اطلاعات گفت: بعضی شبکه‌های ماهواره‌ای اعتراف کردند که چگونه ارتش سایبری ایران توانست اهداف آنها را خنثی کند.

به گزارش ایسنا حجت‌الاسلام و المسلمین مصلحی در حاشیه آخرین جلسه هیات دولت در سال 89 در جمع خبرنگاران به ارزیابی ازعملکرد وزارتخانه متبوعش پرداخت و با برشمردن برخی از دستاوردهای این وزارتخانه گفت: برخی از سرویس‌های اطلاعاتی این ادعا را داشتند که توانسته‌اند موقعیت‌هایی را با همکاری برخی از مجموعه‌ها برای یکسری اقدامات پیدا کنند و مجموعه وزارت اطلاعات توانست این مجموعه‌ها را مورد شناسایی قرار دهد، در آنها نفوذ کند، بخصوص مجموعه موساد و سرویس‌های دیگر همراه آن که ادعای زیادی در این ارتباط داشتند، ولی وزارت اطلاعات توانست آنها را در یک موقعیت منکوب قرار دهد و حتی بر برخی از پایگاه‌های آنها و حتی بر پایگاه‌هایی که در اطراف کشور دارند، اشراف داشته باشند.

وزیر اطلاعات ادامه داد: موفقیت دیگری که کسب کردیم در فضای سایبری و شبکه‌های مجازی بود. البته من نمی‌توانم این موضوع را باز کنم. قطعا آمریکا متوجه می‌شود، ما چه می‌گوییم. آنها در شبکه‌های مجازی طراحی‌های سنگینی داشتند که نظام ما را با چالش مواجه کنند. الحمدالله سربازان گمنام امام زمان (عج) با کارهای اطلاعاتی که در شبکه مجازی داشتند توطئه‌های آنها را خنثی کردند و بعضا خود آنها به این موضوع اعتراف کردند. بعضی شبکه‌های ماهواره‌ای اعتراف کردند که چگونه ارتش سایبری ایران توانست اهداف آنها را خنثی کند.

وی به دیگر موفقیت این وزارتخانه اشاره کرد و گفت: یکی از موفقیت‌های این وزارتخانه در بحث شبکه‌های هرمی بود که این شبکه‌ها یک تهدید جدی برای اقتصاد کشور و مسائل اجتماعی کشور است که بحمدالله با همکاری دستگاه‌های مختلف ما در این جهت به موفقیت خوبی دست پیدا کردیم. مردم و خصوصا جوانان احساس نکنند که شبکه‌های هرمی شبکه‌های حرکت‌های داخلی هستند، بلکه پشت آنها سرویس‌ها و سرویس‌های اطلاعاتی خارج هستند. برای اینکه نظام را با چالش مواجه کنند.

مصلحی گفت: اینها نمونه‌ای از موفقیت‌های وزارت اطلاعات در سال 89 بود.

وزیر اطلاعات همچنین در پاسخ به سوالی مبنی بر این‌که آیا هدفی بوده که در سال 89 درصدد تحقق آن بوده‌اید، ولی نتوانسته‌اید آن را محقق کنید و در سال 90 پیگیر آن خواهید شد؟ گفت: مواردی بوده است و برخی از پروژه‌هایی بوده است که به دلیل این‌که با چالش‌ها و موارد دیگری مواجه شده بودیم در اجرای آنها تاخیر شده و در سال آینده آنها را پیگیری می‌کنیم، ولی این موارد محوری نبودند.

وی در پاسخ به سوال دیگری مبنی بر این‌که آیا در روز گذشته با توجه به اطلاعیه‌هایی که برخی از گروه‌های اپوزیسیون برای حضور در خیابان‌ها و ایجاد اغتشاش داده بودند، اتفاقی افتاد یا نه؟ گفت: جهت اطلاع عرض می‌کنم که هیچ استقبالی از این مجموعه‌ها صورت نگرفت. در شبکه‌های مجازی سرمایه‌گذاری فراوانی و عربده‌کشی در این ارتباط کرده بودند که بحمدالله استقبال نشد. مردم نیز برنامه چهارشنبه سوری را که به هر حال سنتی در بین مردم است،داشتند، ولی اتفاق خاصی نیفتاد.

 

یک بیسواد

دادنامه ای علیه وجدان سیاسی و رسانه زده های تهران ؛ بررسی موضوع مرگ دختر 15 ساله ای با نام هاجر نویدی در سال 81 (فقر علیت اصلی مرگ این دختر 15 ساله در روزنامه ها  اعلام شده بود) پدر هاجر نویدی : پول نداشتم تا دخترم را به دهدشت اعزام کنم و خجالت کشیدم به دکتر بگویم...؛حال چه تفاوتی بین این دختر و ندا اقا سلطان وجود دارد..؟

پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنید...

دانلود با لینک مستقیم

منبع: وعده دیدار

یک بیسواد
شهر پاراچنار ، یکی از کانون های تمرکز شیعیان در شبهه قاره هند بود که با جدا شدن پاکستان از هندوستان ، در خاک این کشور جدیدالتاسیس قرار گرفت. امروز هم این شهر مرکز تجمع صدها هزار تن از فرزندان امیرالمومنین علی ابن ابیطالب( علیه السلام) است و باد هایی که به سوی کربلا می وزند ، پرچم های « یا حسین»  را  بر فراز مساجد این منطقه به به تلاطم درمی آورند.

شیعیان پاراچنار ، بیش از سی سال است که مبتلا به مصائب جانسوزی و خانمان براندازی هستند. جالب است که از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران هم سی سال می گذرد. ابتلائات این مردمان پاک نهاد در سه سال گذشته ، با جنگی خونین به اوج خود رسید. جنگی که محافلی در ایران تلاش وافر دارند آن را به عنوان « نزاعی قبیله ای » و غیر سیاسی و فاقد ابعاد ارزشی معرفی کنند. متاسفانه تلاش این محافل با موفقیت همراه بوده و بایکوت خبری ناجوانمردانه ای درباره مسائل جاری در پاراچنار بر رسانه ها حاکم شده است

لینک دانلود

یک بیسواد