سلام امروز میخوام یه خاطره از خودم براتون بنویسم :
شلمچه بودیم 15نفر تو زاغه مهمات یه موقعیتی پیش اومده بود که نه آب داشتیم نه غذا ماشین غذا هم نمی تونست برامون غذا بیاره دو تا راه داشتیم یا صبر کنیم تا غذا برامون بیارن یا بریم سر جاده غذا بگیریم ؛ از موقعیت ما تا سر جاده 10 کیلومتر بود یعنی 10 کیلومتر بریم 10کیلومتر برگردیم حالا چقدر باید منتظر بمونیم خدا داند راستش یه بار رفتیم از صبح تا غروب منتظر موندیم ولی خبری از ماشین غذا نشدودست از پا دارزتر برگشتیم .
خلاصه شب اول رو یه جوری سر کردیم شب دوم یه کمی آب تو تانکر حموم مونده بود ؛ البته ناگفته نماند اونقدر آفتاب خورده بود که بوی بد گرفته بود ولی شب گذاشتیم بیرون سنگر تا خنک بشه صبح که رفتیم دیدیم یه موش تو آب شناوره حالا این از آب خوردنمون ؛ شب سوم دیگه گشنگی داشت بهمون فشار میاورد رفتیم نون خشکه هایی که ریخته بودیم پشت سنگر که البته یه قسمتش رو گراز گاز زده بود یه قسمت دیگش هم کپک زده بود نصفه دوم رو خوردیم شب بعد قسمت کپک زده رو خوردیم دوشب رو اینجوری سپری کردیم دیگه چیزی برا خوردن نداشتیم شب چهارم دیدم گشنگی داره به بچه ها فشار میاره وبه عنوان مسؤل موقعیت باید یه فکری میکردم روز پنجم تصمیم گرفتم با سه تا از بچه ها بریم سر جاده تا اگه خدا خواست وماشین غذا اومد (این نکته رو بگم که ماشین غذا فقط تا سر جاده میتونست بیاد چون فرعی خاکی بود وبارون میومد وجاده گلی وچسبنده شده بود واگر ماشینی میومد تو جاده خاکی گیر میفتاد) خلاصه رفتیم سر جاده اصلی خرمشهر از صبح زود رفتیم وتا عصر مونیم خبری نشد دیگه بر نگشتیم موندیم تا فرداش تا نزدیکای ظهر اومد غذا گرفتیم وراه افتادیم به طرف سنگر حالا 10 کیلومتر جاده پر از گل ولای وهی میتپیدیم تو گلا تغریبا تا وسط های جاده که رسیدیم یه دفعه قابلمه غذا چپه شد تو گلا باور کنید داشت گریم میگرفت بعداز چندروز گرسنگی حالا باید غذای گلی ببرم براشون اخه اینم شد مسؤول موقعیت داشتم دیونه میشدم بچه هایی که دنبالم بودن کلی دلداریم دادن که بابا ما همگی مقیصریم ؛ کباب شامی هارو ریختیم تو قابلمه وراه افتادیم به سنگر که رسیدیم به بچه ها گفتم حواصتون به گلا باشه چون غذا گل مالیه تا در قابلمه رو برداشتم دیگه نفهمیدم چی شد که همه حمله کردن به قابلمه ودر عرض چند دقیقه دیگه چیزی تو قابلمه نمونده بود یه دفعه متوجه شدیم که تمام کباب شامیرو با گل خوردیم بعد همه زدیم زیر خنده روز بعد هم بارون بند اومد وجاده خشکید ودوباره غذا رسید هیچ وقت این خاطره رو یادم نمیره
شاید از این به بعد هر از گاهی یه خاطره از خودم نوشتم موفق باشید .
این هم چند تا عکس از جبهه
عالی بود
به مناسبت27ژانویه روز یادبود هولوکاست به روزم و منتظر حضور شما
صهیونیسم ها از ابتدای کار ، شگرد تبلیغی مظلوم نمایی را انتخاب کردند . برای این شگرد تلاش های بی وقفه ای انجام شد و داستان ها و افسانه های فراوانی جعل شد . صهیونیست ها در مذاکرات خود با سران کشورهای غربی و بعد از آن کشورهای عربی و اسلامی ، مسأله ی امنیت روانی یهودیان را مطرح کردند و گفتند ما به امنیت روانی احتیاج داریم و امنیت روانی ما باید به هر قیمتی تامین گردد !
در مقابل این خواسته ی اسراییل شما نمی دانید تا کجا باید تسلیم شوید و امتیاز بدهید . این امتیازدهی پایانی ندارد . تجربه ی اروپا در این مورد عبرت آموز است . دولت آلمان 150میلیارد مارک به عنوان خسارت به یهودی ها داد اما خسارت یهودیان از آلمان هنوز تمام نشده است . آنان همیشه و از همه طلبکارند ...
یاعلی