مرکزپژوهش

پيوندهاي روزانه

۱۶ مطلب با موضوع «محض ریا» ثبت شده است

مسئول تیلیغات رفته بود مرخصی وچون کسی نبود ما رو گذاشتن به جای اون  همون اولین شب یه دفعه از خواب بیدار شدم دیدم ای داد بیداد وقت پخش اذان برا نماز صبح گذشته یه نوار داشتم گذاشتم تو ضبط و صداش رو هم تا آخر باز کردم وروشنش کردم .وقتی اذان تمام شد نگاه کردم دیدم ساعت2:30دقیقه هست سریع پتو رو کشیدم سرمو خوابیدم
صبح که شد بچه ها اومدن گفتن نصفه شبی اذان پخش میکنی براچی.منم برای اینکه کم نیاورده باشم
 گفتم :دیدم بچه ها خوابیدن برا نماز شب بیدارشون کردم
                                                                                                                                 بیسیمچی

یک بیسواد
بسم الله الرحمن الرحیم
به تازگی یه بنده خدایی راه افتاده توی تمام وبلاگها نظری قرار داده
"سلام بر برادران عزیز بسیجیم. از شما خواهش میکنم بفرمایید این برادرانی که در هند، آذربایجان، تایلند و غیره دستگیر شدند، بسیجی‌ واقعی‌ هستند یا نه؟...."
متن نظر ایشون رو نمیزارم چون این خودش یه جور تبلیغ هست وکمک کردیم که به هدفش برسه 
به نظر من جواب دادن به این مطلب یعنی اینکه ما این رو پذیرفتیم وچون این اقدامات از طرف برادران بسیجی انجان نشده وپذیرفتنی نیست پس جوابی هم نمیشه داد اما چند نکته کوتاه رو ذکر میکنم
باید در جواب بگم اول اینکه مشخصه این دوستمون اصلا از پایه قصد خرابکاری در نیروی مقاوم وفداکار بسیج رو داره وقصد داره وجه بسیج رو در اذهان عمومی خراب کنه وبه مردم بقبولاند که باید با دنیا کنار بیایند برای همین راه افتاده ودر تمامی وبلاگها این نظر رو گذاشته
آخه داداش اصلا برادران بسیجی سرمایشون کجا بوده که بخواهند بروند هند و آذربایجان و تایلند وبه قول شما غیره چه برسه که بخواد بره اونجا عملیات تروریستی هم انجام بده
مشخصه این عملیاتها زیر سر همون صهیونیست ها هست تا مظلوم نمایی کنن در برابر ملت های جهان
در ضمن ما هیچ چیزی برای مخفی کردن نداریم وهیچ ترسی هم از هیچ دولتی نداریم
 همینطور که شنیدید در فرمایشات اخیر مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) ما هیچ کار پنهانی نداریم و هرجا که دخالت کنیم از هیچ قدرتی ترسی نداریم (ید الله فوق ایدیهم) . پس دلیلی برای مخفی کاری وجود ندارد.
پ.ن: باید به شما اخطار بدم مردم ایران با کسی سر جنگ نداره که بخواهند با اونها کنار بیایند
ته.ن:اصلا خودت رو به نظام نچسبون که مشخصه جنابعالی دوست دار نظام وبسیج نیستی وطرفدار صهیونیستها هستی

یک بیسواد

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...

هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !

با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !

مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!

هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند. طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...

چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!

هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند
یک بیسواد

عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛

بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !

بعد از چند روز به دوستی

بعد از چند ماه به همکاری

بعد از چند سال به همسایه ای ...

اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !

دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر از آنچه می بایست را به او ببخشیم.

او که یگانه است و شایسته

وقت نماز است التماس دعا

یک بیسواد
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
 
گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
 
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
 
گفت: من رفتنی ام!

گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم
 
گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
 
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
 
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
 
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
 
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش
 
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

 
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
 
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
 
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
 
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
 
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
 
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
 
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
 
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
 
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
 
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
 
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
 
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
 
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
 
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
 
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟

 
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
 
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

 
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!

 
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
 
گفت: بیمار نیستم!

گفتم: پس چی؟
 
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن:نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
 
مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد 
برای آنان که یادشون رفته من رفتنی ام ...
حرص می زنند و دیگران را می آزارند ... دوستان من هم رفتنی ام مرا ببخشید از صمیم قلب...

یک بیسواد

هم قد گلوله توپ بود

گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟

گفت: با التماس!

گفتم :چه جوری گلوله رو بلند می کنی میاری؟

گفت :با التماس! /

به شوخی گفتم، می دونی آدم چه جوری شهید میشه؟

لبخندی زد و گفت: با التماس!/

تکه های بدنش رو که جمع می کردم فهمیدم چقدر التماس کرده...(اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک)

حضور نوجوانان در مناطق جنگی

 

یک بیسواد

دیروز از هرچه بود گذشتیم

امروز از هرچه بودیم

آنجا پشت خاکریز بودیم

واینجا در پناه میز

دیروز دنبال گمنامی بودیم

وامروز مواظبیم نامماه گم نشود

جبهه بوی ایمان میداد

واینجا ایمانمان بو میدهد

الهی

نصیرمان باش تا بصیر گردیم

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم

یک بیسواد

سردارشهید عباس علی جان نثاری

شلمچه مسئول موقعیت شهید یونسی بودم یه روزرفته بودم سرکشی از نیروهای موقعیت وقتی برگشتم دیدم خودرو فرماندهی کنار سنگره ویکی از هندوانه هایی که اونجا کاشته بودیم عقب ماشینه برداشتم ورفتم توی سنگر(من فکر کردم ایشون این کارو کردن که بعدا معلوم شد که این کار رو راننده ایشون انجام داده ) خلاصه رفتم توی سنگر وهندوانه رو بریدم وگذاشتم جلوی ایشون وگفتم چون هندونه ها رو بچه ها زحمت کشیدن وکاشتنش شما نمیتونید ببرید ولی میتونید توی خوردنش با دوستان شریک بشین سردار نگاهی عمیق به من کرد وبعداز خوردن هندوانه رفتند بعداز رفتن ایشون بچه ها به من گفتن خدا به دادت برسه میدونی کی بود؟ (لازم به ذکر است که بگم من یک ماه بود به اون منطقه اعزام شده بودم وایشون رو نمیشناختم)

گفتم کی بود ؟

بچه ها گفتن ایشون فرمانده ستاد بود منتظر باش که به زودی از ستاد احضارت کنند چند روز بعد از ستاد من رو خواستن پیش خودم گفتم کارم در اومد خلاصه رفتیم ستاد؛ دفتر مدیریت گفتن تو چیکار کردی که از طرف فرماندهی احضار شدی ؟

وقتی رفتم دفتر فرماندهی. ایشون گفتن از امروز شما مسئول دفتر فرماندهی هستین .

چندوقتی گذشت یه روز از ایشون پرسیدم چرا حقیر رو برای این کار در نظر گرفتین در حالی که من اون روز توی خط... ایشون گفتن چون به فکر نیروهات بودی .

تا وقتی که در خدمت ایشون بودم هیچ وقت اجازه ندادن تنهایی غذا بخورم میگفتن باید سر یک سفره با هم عذا بخوریم.

الّلهُمَّ ارزُقنی شَهادَتَ فِی سَبیلِک

یک بیسواد

مریم فرهانیان در 24 دی ماه 1342 متولد شد. یعنی 7 ماه و ده روز پس از 15 خرداد و آغاز نهضت حضرت روح الله .
امام که به ایران برگشت و انقلاب پیروز شد ، مریم کمتر از 15 سال سن داشت ولی دیگر آرام نگرفت . جنگ که شروع شد ، حاضر به ترک آبادان نشد و سرانجام 6 سال و 6 ماه و 9 روز پس از پیروزی نهضت روح الله ، به تاریخ 13 مرداد 1363 ، با آتشبار متجاوزان بعثی ، در حجله شهادت آرام گرفت.
از خانواده مریم ، برادرش مهدی نیز «عندربهم یرزقون» است.
روحمان با یادشان شاد

شهیده مریم فراهانیان

در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن

زلف خود راازروسری بیرون مریز در مسیر چشمها افسون مریز
یاد کن از آتش روز معاد طرّه گیسو مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهرم این لباس تنگ چیست پوشش چسبان رنگارنگ چیست
خواهرم اینقدر طنّازی مکن با اصول شرع لجبازی مکن
در وجود خویش سرگردان مشو نو عروس چشم نامردان مشو
پوشش زهرای اطهر مگر اینگونه بود؟؟؟

دیروز وامروز

قربون لطف وصفاتون شهدا دل ماتنگ براتون شهدا
قربون عهدووفاتون شهدا سروجون ما فداتون شهدا
چقدر شلمچتون صفا داره بوی عطر خاک کربلا داره
هردلی که عشق کربلا داره آرزوی دیدن شما داره

 

یک بیسواد