مرکزپژوهش

پيوندهاي روزانه

۵ مطلب با موضوع «شهید بهشتی» ثبت شده است

آفتاب: دانشجویان جلسه‌ای را برای بررسی مسائل اسلامی در آلمان برگزار کرده بودند، جو بسیار نامناسبی بود. از همه قشر بودند. در طبقه دوم سالنی که برای تجمع دانشجویان اختصاص داده بودند. در طبقه اول هم، آلمانی‌ها و اتریشی‌ها در حال رفت و آمده بودند و قهوه‌ و مشروب می‌خوردند و قهقهه‌شان سالن را برداشته بود.

"سید" که رسید، اول گوشه‌ای از سالن جانمازش را پهن کرد و به نماز ایستاد. بعد هم برای شنیدن سؤالات اعلام آمادگی کرد. از چپ و راست سؤال بود که درباره اسلام و قرآن مطرح می‌شد. او با کمال آرامش، همه را یادداشت می‌کرد تا پاسخ بدهد. 

یکی بلند شد و با تمسخر گفت: "می‌گویند در بهشت نهرهای عسل جاری است. تکلیف من که از عسل خوشم نمی‌آید چیست؟ "سید" با نهایت متانت و مهربانی و همراه با لبخند گفت: باید اول ببینیم که اصولاً شما را به بهشت راه می‌دهند یا نه، تا بعد درباره این مشکل صحبت کنیم. بعد شروع کرد با دلایل عقلی و براهین قرآنی درباره نعمت‌های بهشتی سخن گفت.

بیش از 4 ساعت پرسش و پاسخ ادامه داشت. کار به نیمه شب کشید . اتمام جلسه را اعلام کردند . دانشجویان دور او حلقه زدند. دانشجویانی هم که در سالن دیگر، مشروب خورده بودند هم به جمع پیوستند. عده ای دور "سید" را گرفتند که حتی روی پاهایشان بند نبودند. اما ایشان جواب همه را با متانت می دادند. یکی از آنها از این رفتار آرام در پاسخگویی عصبانی شد. چاقویی درآورد و خواست به "سید" حمله کند که دانشجویان مسلمان انجمن، دست او را از پشت گرفتند.

بعد هم بچه‌های انجمن دنبال تلفن گشتند تا پلیس را خبر کنند. سید گفت دست او را رها کنید چون او حالا هوشیار نیست و چند ساعت بعد حالش جا می‌ آید. به او نگاهی کرد و با زبان آلمانی و با لحن مهربانی به او گفت: "خطایی از ما سر زده که شما برآشفتید؟ " بعد از او خواست که آرامشش را حفظ کند. او تنها روحانی اندیشمندی بود که این روزها در سیاست ما وجود ندارد: "سید محمد حسین حسینی بهشتی"

خاطره‌ای از آیت‌الله شهید بهشتی از مجموعه گفت‌وگو با فرزند ایشان منتشر شده و در آلمان همراهشان بوده است.
 
یک بیسواد
شهید بهشتی از زبان خود وی

منمحمد حسینی ‌بهشتی که گاه به اشتباه محمد حسین بهشتی می‌نویسند.

شهید بهشتی

منمحمد حسینی ‌بهشتی که گاه به اشتباه محمد حسین بهشتی می‌نویسند. نام اولم محمد و نام‌ خانوادگی ترکیبی است از حسینی ‌بهشتی. در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله لومبان متولد شدم، منطقه زندگی ما یک منطقه قدیمی است، از مناطق بسیار قدیمی شهر است. خانواده من یک خانواده روحانی است. پدرم روحانی بود. تحصیلاتم را در یک مکتبخانه در سن چهار سالگی آغاز کردم. خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان یک نوجوان تیزهوش شناخته شدم. تا اینکه قرار شد به دبستان بروم. دبستان دولتی ثروت، در آن موقع که بعدها به نام 15 بهمن نامیده شد. وقتی آنجا رفتم از من امتحان ورودی کردند و گفتند که باید به کلاس ششم برود ولی از نظر سن نمی‌تواند بنابراین در کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات دبستانی را همان جا به پایان رساندم.

یک بیسواد

شهید سید محمدحسین بهشتی در دوم آبان 1307 هجری شمسی در اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش از روحانیان اصفهان و امام جماعت مسجد لومبان بود. وی از چهار سالگی به مکتب رفت و در اندک زمانی قرائت قرآن و خواندن و نوشتن را آموخت و با ورود به دبیرستان به دلیل علاقه به تحصیل علوم­دینی، مدرسه را رها و در سال 1321 وارد حوزه علمیه شد. به سال 1325 یعنی در هجدهمین بهار زندگی خود به قم عزیمت کرد و در کنار تحصیل علوم دینی، در سال 1327 موفق به دریافت دیپلم ادبی در امتحانات متفرقه شد. در همان سال، وارد دانشکده الهیات معقول و منقول شد و در سال 1330 با دریافت درجه لیسانس به قم بازگشت و در دبیرستان حکیم نظامی مشغول تدریس زبان انگلیسی شد. در سال 1331 ازدواج نمود که حاصل این پیوند، دو پسر و دو دختر بود. وی در سال 1333، دبیرستان دین و دانش قم را تأسیس نمود و تا سال 1342 سرپرستی آن را برعهده داشت. در فاصله سال‏های 1335 تا 1338، دوره دکترای فلسفه الهیات را گذراند سپس، با شرکت فعال در مبارزات سال‏های 41 و 42 از سوی ساواک مجبور به عزیمت از شهر قم به تهران گردید. این شهید راست­قامت تاریخ به پیشنهاد و درخواست آیت‏الله حائری‏ رحمه­الله و آیت‏الله میلانی ‏رحمه­الله به هامبورگ عزیمت و سرپرستی مسجد و تشکل مذهبی جوانان آن شهر را عهده‏دار و به فعالیت‏های عمیق دینی و فرهنگی پرداخت. در طی این مدت سفرهایی به عربستان، سوریه، لبنان، ترکیه و عراق(به منظور دیدار امام ‏رحمه­الله) انجام داد.

سرانجام در سال 1349، به ایران بازگشت و به فعالیت‏های علمی، فرهنگی و سیاسی روی آورد. در این مدت، چندین بار توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شد. در آذرماه 1357 به فرمان امام خمینی ‏رحمه­الله شورای انقلاب را تشکیل داد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره به عنوان ایدئولوگ و لیدر در صحنه‏های سیاسی، اجتماعی به فعالیت می‏پرداخت. حزب جمهوری اسلامی را با هدف تربیت و شناسایی نخبگان سیاسی فرهنگی پایه‏گذاری نمود. در تدوین قانون اساسی به عنوان نایب رئیس مجلس خبرگان ایفای نقش می‏کرد. پس از استعفای دولت موقت در سال 1358، مدتی به عنوان وزیر دادگستری و سپس، از سوی امام خمینی‏ رحمه­الله به ریاست دیوان عالی کشور منصوب گردید. وی سرانجام در حین انجام وظیفه در این سمت ‏بود که در شامگاه 7 تیر سال 1360 در حین سخنرانی در تالار حزب جمهوری اسلامی بر اثر انفجار ساختمان حزب توسط منافقین به همراه کاروان 72 نفره خود به خیل عظیم شهدای کربلا پیوست.

از پیام امام خمینی ‏رحمه­الله به مناسبت ‏شهادت شهیدبهشتی:

ملت ایران در این فاجعه بزرگ 72 تن بی‏گناه به عدد شهدای کربلا از دست داد.

شهیدبهشتی از منظر مقام معظم رهبری:

بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد، به خاطر این‏که در دوران زندگی‏اش کسی به عمق و والایی شخصیت این مرد پی نبرد. شهیدبهشتی واقعا یک انسان برجسته‏ای بود در همه ابعاد.

شهیدبهشتی به روایت دوستان:

او مثل همیشه، با تبسمی بر لب، پیش از غروب به دفتر مرکزی حزب جمهوری آمد و در جلسه اعضای حزب شرکت کرد. پس از پایان جلسه، آوای روح‏بخش اذان در دفتر طنین‏انداز شد و همه وضو گرفتند و برای نماز آماده شدند. نماز جماعت ‏به امامت آیت‏الله بهشتی برپا شد و عده‏ای از وزرا و نمایندگان مجلس در آن شرکت کردند. گویند: «آن شب نماز جماعتش از همه شب‏ها طولانی‏تر بود و اصرار بچه‏ها هم بسیار بود که می‏خواهیم پشت‏سر تو نماز بخوانیم و نماز در حیاط دفتر حزب بود. عکاس آمد و از آن نماز عکس یادگاری گرفت.» پس از نماز، همه به سالن رفتند تا جلسه را که پیرامون انتخاب آینده ریاست جمهوری بود، برگزار کنند، چون یک هفته از خلع بنی‏صدر از مقام ریاست جمهوری، توسط مجلس شورای اسلامی می‏گذشت. جلسه با قرائت قرآن که روح‏ها را با ملکوت پیوند داد، آغاز شد و پس از تلاوت قرآن، سخنرانی قافله سالار شهدای هفت تیر شروع شد. ساعت ‏حدود نه و هفت دقیقه بود که ناگهان سفیر مرگ آنان را با خود به ملکوت اعلی برد و او و یارانش چنین به خیل راست‏قامتان تاریخ پیوستند

یک بیسواد
شهید بهشتی  

                      

 

یک بیسواد

واقعه 7 تیر به دلیل اینکه ماهیت گروه ها، خطر آفرینی و خیانت آنها را مشخص کرد، جنبش عمومی علیه گروه ها و برای حذف آنها از صحنه سیاسی ایران راه افتاد و اگر حادثه هفت تیر رخ نمی داد شاید سالها می گذشت و ماهیت آنها برای مردم روشن نمی شد. این واقعه در تثبیت نظام و تصفیه افراد و جریان ها از بدنه نظام هم بسیار موثر بود. اما به اعتقاد بنده متاسفانه جمع بندی و برنامه ریزی دقیقی از این وقایع برای آینده نداشتیم و لذا حوادثی بعد از آن اتفاق افتاد که تکرار همان واقعه بود...  

  * اگر مایلید در آغاز، تحلیلی از اوضاع سیاسی و فرهنگی نظام جمهوری اسلامی ایران در اوایل دهه شصت و تلاش های منافقین برای ایجاد اختلال و اختلاف در کشورمان داشته باشید؟  

 ** از نیمه دوم سال 59 به تدریج گروه های ملی گرا، مارکسیستی، تجزیه طلب و وابسته به غرب احساس کردند که نتیجه ی اقداماتشان  برای فروپاشی نظام، به دست نیامده و به شدت از این مسئله ناراحت بودند. لذا بتدریج تصمیم گرفتند که زمینه یک شورش و کودتا را سازماندهی کرده و موجب فروپاشی نظام شوند. در نیمه دوم سال 59 شاهد سلسله حرکت هایی هستیم که با وجود روشن شدن آتش جنگ علیه جمهوری اسلامی، برای تضعیف بیشتر نظام توسط رئیس جمهور وقت انجام می شد که در 14 اسفند 59، طیف های مخالف نظام در یک برنامه گسترده در دانشگاه تهران در برابر تمامی نهادهای انقلابی، اصول قانون اساسی و امنیت کشور، سخنرانی و شورش می کنند اگرچه برخورد قاطعی با آنها نمی شود اما اقدامشان نتیجه ای هم نمی دهد.

 آنها از فروردین سال 60 تصمیم به اجرای مبارزه مسلحانه به بدنه نظام می گیرند. استدلال موفقیت شان هم خالی بودن شهرها از نیروهای انقلابی با توجه به حضور نیروهای دفاعی و امنیتی در میدان های جنگ بود. بنابراین از ابتدای سال 60 شاهد صحبت های تند بنی صدر علیه اصول و مبانی نظام هستیم که منافقین هم نهایت استفاده را از این فرصت می برند. قیام مسلحانه منافقین در 30 خرداد انجام شد که در این مرحله هم موفق نشدند اما اقدام تروریستی بعدی آنها (در هفت تیر) در نوع خودش کم نظیر بود چرا که با از میان برداشتن بخش بزرگی از بدنه مسئولان نظام، می خواستند نوعی کودتا راه بیاندازند و حکومت را بدست بگیرند.

یک بیسواد