مرکزپژوهش

پيوندهاي روزانه

۴۰ مطلب با موضوع «دفاع مقدس» ثبت شده است

تیپ ما برای آماده سازی گروهان‌های خود در منطقه الچباسی، در نزدیکی شلمچه مستقر شد. در شب 9/1/1987 تمام واحدها در این منطقه گرد آمدند؛ طوری که منطقه دچار کمبود مواد غذایی شد؛ چون یک سوم ارتش عراق در این جا گرد آمده بودند.

سرهنگ عراقی ثامر عبدالله در باره شلمچه نوشته است: شلمچه، سرزمین گسترده‌ای است که لا به لای سنگرها قرار دارد. در این منطقه، سیستم‌های دفاعی بی‌نظیری ساخته شده است. این مواضع، در یک منطقه بیابانی به مساحت ده تا سیزده کیلومتر مربع ساخته شده است

 

آن چه خواهید خواند خاطرات سرهنگ عراقی ثامر عبدالله از عملیات کربلای 5 است که پس از سقوط صدام منتشر شده است:

شلمچه، سرزمین گسترده‌ای است که لا به لای سنگرها قرار دارد. در این منطقه، سیستم‌های دفاعی بی‌نظیری ساخته شده است. این مواضع، در یک منطقه بیابانی به مساحت ده تا سیزده کیلومتر مربع ساخته شده است؛ به این صورت که آن را مین گذاری کرده، سپس آب بستند و بعد، سنگرهای خالی کوچکی کنار آب ساخته شد که در این سنگرها، مواضعی هم جهت انتقال نیرو و مواد غذایی دیده‌بان‌ها نیز در این‌جا فعال بودند و سلاح‌های سنگین نیز آماده آتش مستقر شد.

این تصویری کلی از جغرافیایی شلمچه است؛ منطقه‌ای که لشکر یازدهم به فرماندهی آل رباط در آن عملیات موفقی انجام داده بود.

در تاریخ 17/1/1987 تیپ ما به منطقه رسید. این منطقه با تهدیدی جدی روبه رو بود. به فرمانده گردان- عزت القره غولی - گفتم: فکر می‌کنی چه اتفاقی می‌افتد؟

گفت: «با نشان‌های شجاعت از ما تقدیر خواهند کرد!»

گفتم: «اما من فکر می‌کنم در این نبرد کشته می‌شویم»

گفت: نه من از آینده خودم با خبرم و می‌دانم که زندگی‌ام طولانی است.

تیپ ما برای آماده سازی گروهان‌های خود در منطقه الچباسی، در نزدیکی شلمچه مستقر شد.

در شب 9/1/1987 تمام واحدها در این منطقه گرد آمدند؛ طوری که منطقه دچار کمبود مواد غذایی شد؛ چون یک سوم ارتش عراق در این جا گرد آمده بودند.

ساعت شش و نیم همان شب بلدوزرها از منطقه عقب نشینی کردند. علت عقب نشینی آنها را یکی از راننده‌ها سؤال کردم. جواب داد: امشب درگیری سختی در پیش است.

ساعت هفت و نیم همان شب، توپخانه ایرانی بسیار دقیق آغاز به کار کرد؛ به طوری که توانست پنج نفربر عراقی در منطقه الچباسی را با یک گلوله به آتش بکشد. این نفر برها متعلق به تیپ 418 بود. در این گلوله باران، ستوان حامد البیاتی مسئول تجهیزات تیپ - کشته شد.

ساعت هشت و ربع، قایق‌های ایرانی به سمت دریاچه شلمچه حرکت کردند؛ اما غواصان ایرانی موفق نشدند به سنگر‌های ما راه یابند. از طرفی، در منطقه کوت سوادی، شکافی ایجاد شده بود که ایرانی‌ها از آن جا پیشروی کردند. در این درگیری‌، گردان اول و دوم تیپ 429 منهدم شدند.

در آغاز درگیری ما به دستور رسید که به منطقه استقرار تیپ 429برویم. فرمانده تیپ، عطاء الله ایوب خلف در مرخصی بود و فرماندهی به عهده سرهنگ دوم ستاد رمزی الربیعی گذاشته شده بود.

فرمانده تیپ با فرمانده لشکر - آل رباط - تماس گرفت. فرمانده لشکر گفت: فورا از منطقه حرکت کن. یک دقیقه هم تاخیر نکن.

ما حرکت کردیم؛ در حالی که فرمانده گردان خود را برای کسب درجه جدید آماده کرده بود. من به دنبال پناهنگاهی بودم تا به آن پناه ببرم.

نفربرها، ما را به سوی خط مقدم پیش می‌بردند. پس از این که به منطقه دریاچه ماهی رسیدیم، واحدهای تیپ‌ 429، تیپ 418 و تیپ 705 به طرف دیگر دریاچه عقب نشینی کرده بودند.

تا ساعت دوازده، به همراه دیگر تیپ‌ها که از دریاچه عقب نشینی کرده بودند، در قسمت عقب دریاچه ماندیم.

ساعت یک نیمه شب، ایرانی‌ها با استفاده از شکاف کوت سوادی پیشروی کردند. هدف آن‌ها، محاصره نیروهای جلوتر از ما بود. درگیری بسیار شدیدی رودی داد. تمام تیپ برای نبردگرد آمد بودند و همگی می‌جنگیدند.

در این هنگام، فرمانده گردان به فرماندهان گروهان، گفت: به سوی گروهان‌ها خود بروید.

فرماندهان نمی‌دانستند گروهان خود را تشخیص بدهند.

یک بیسواد
شهدای گمنام آرزوی یک نوجوان را اجابت کردند

 

هفتم خرداد سال 88 شهرستان لالی خوزستان میزبان دو شهید گمنام دفاع مقدس بود، شهیدانی که درد نامه‌ی یک نوجوان بختیاری را شنیدند و به دعوت او و اهالی شهرستان لبیک گفتند.

‌ نوجوان بختیاری در گوشه‌ای از نامه‌ ی خود آورده بود: « شهدای عزیز؛ ما مردم غیور بختیاری دوست داریم که شهر ما را با نور استخوان های شکسته ی خود مزیّن کنید...ای بندگان مخلص خداوند و ای بی اثر از نام ها و نشانه ها و ای سربازان گمنام آقا امام زمان (عج) ، ما سوخته دلانی هستیم که پدران مان رنج های بسیار در طول انقلاب و هشت سال دفاع مقدس متحمل شده اند. »

بسم ربّ الشهدا و الصدیقین

نامه ای به شهدای گمنام

شهدای عزیز؛ ما مردم غیور بختیاری دوست داریم که شهر ما را با نور استخوان های شکسته ی خود مزیّن کنید. شهدای گرامی؛ ما عاشق جان نثاری ها و فداکاری های شما هستیم. ای فرزندان این مرز و بوم، ما خوشحال خواهیم شد اگر میزبانی ما را بپذیرید و میهمان ما شوید. فدای آن پاره استخوان هایی برویم که در زیر هزاران خروار خاک مدفون گشته بودند.

ای کسانی که مایه ی افتخارید و نام آوران بدون نام و نشان که در موطن خود انگار در غربت هستید؛ ما عشایر بختیاری شما را هیچ گاه در غربت و تنهایی رها نخواهیم کرد. امیدواریم که ما را در تنهایی خود سهیم کنید. ای سرافرازان خطه شیر پرور ایران، ما برای حضور شما در این شهر از هیچ کاری دریغ نخواهیم کرد.

ای بندگان مخلص خداوند و ای بی اثر از نام ها و نشانه ها و ای سربازان گمنام آقا امام زمان (عج) ، ما سوخته دلانی هستیم که پدران‌مان رنج‌های بسیار در طول انقلاب و هشت سال دفاع مقدس متحمل شده اند.

ای شهدا؛ شما خوشبخت هستید و ما نگون بخت، زیرا شما با جان هایتان با خداوند معامله کردید و بهشت و رضایت خداوند را به جان خریدید، پس بر ما بد بختان نظری بنمایید که اگر شما نبودید حالا ما می بایست زیر سایه‌ ی آن کشوری باشیم که هم اکنون تسلیحات جنگی به اسرائیل می رساند و کودکان و مادران و پدران و جوانان غزه را به شهادت می رسانند. ما نیز می بایست برای جنگ با غزه به اسرائیل می رفتیم و علیه مظلومین تیغ می کشیدیم، خدایا شکر که در میان ما چنین جوانانی بوده و جان خویش را به خطر افکندند، تا ما زیر سایه ی ولایت فقیه باشیم.

مادران شهدا؛ می دانیم که از غم دوری فرزندانتان بسیار ناراحت هستید، از شما متشکریم که همچنین جوانانی را فدای اسلام کرده اید.

و حال ای رهبرم و سرور و تاج سرم، من نوجوانی از شهر لالی هستم و از شما مولایم و آقا و پاره‌ی جگرم درخواست می کنم که با آوردن شهدای گمنام به این خطه که امام خمینی(ره) در باره ی آن می فرمایند: « من هیچ گاه ایل بختیاری و سلحشوری‌هایشان را فراموش نخواهم کرد. » پس من می خواهم که با آوردن شهدای گمنام به این خطه ی دلاور خیز از میهن اسلامی، اینجا را با عطر وجودی شهداء عطرآگین و با نور آنها این شهر را منوّر بگردانید تا جوانانی که اصلیّت خویش را فراموش کرده‌اند، جرقه‌ای در وجودشان ایجاد شود و به خود بیایند و خود راه این شهداء را پیدا کنند.

اکنون قطعه شعری برای مولایم سروده ام:

ای رهبر و سرور و مولایم

شمایید بعد از خدا پشت و پناهم

از شما درخواست دارم عاجزانه

شهدای گمنام را آرید در این خانه

تو را به حق امام رضا

بهره‌ مند ساز ما را از نور شهدا

تو را بحق دردانه‌ ی زهرا(س)

این درخواست را بپذیر از ما

ما عشایر غیور بختیاری

برای موفقیت کنیم هر کاری

علی هزاریان، 15 ساله، از شهرستان لالی

29/10/87

 منبع : خمول

 

 

یک بیسواد
بغض گلویم را فشرد.شب جمعه بود با ناراحتی به خواب رفتم

در عالم خواب بانوی مجلله ای،به سویم آمد،باورم نمی شد ،به نظرم آمد حضرت زهراسلام الله علیها را زیارت می کنم .خودش بود،جذبه معنوی اش چنان بود که با سنگینی خاصی لفظ مادر بر زبانم جاری شد.وقتی گفتم :مادر.در جواب شنیدم:من مادرت خواهم بود به یک شرط!عرض کردم:چه شرطی؟ فرمود:به شرط آن که پیمان ببندی جنگ و جهاد در راه خدا را هیچگاه ترک نکنی. خواستم چیزی بگویم که آ ن بزرگوار از نظرم ناپدید شد

گذری بر  زندگی فرمانده گردان یازهرا تیپ44قمربنی هاشم

سید کمال سوم تیر ماه سال 1342در«شهرکرد» چشم به جهان گشود. پرورش در خانواده ای مذهبی دلیلی بود بر ابراز علاقه اش به خاندان عصمت و طهارت (ع)  به ویژه صدیقه طاهره، حضرت زهرا (س) .

دوران انقلاب و علاقه به امام خمینی (ره)  او را برآن داشت تا کلاس‌های درس را به کلاس مبارزه با طا‌غوت تبدیل کرد و در راه مبارزه با طاغوت، از خود شجاعت بی نظیری نشان داد .

با شروع جنگ تحمیلی پرواز دیگری به سوی آسمان کمال آغاز کرد و همراه سه برادر خود مشتاقانه به سوی جبهه‌های حق علیه با طل شتافت به خاطر شجاعت و لیاقتی که از خود نشان داد .در عملیات محرم به عنوان فر‌مانده گروهان انتخاب گردید.در همین عملیات به شدت مجروح شد . طوری که پزشکان معالج از بهبودش نا‌امید شدند. از آنجا که تقدیر خداوند بر زنده‌ ماندنش بود؛ در عالم خواب مادر بزرگوارش حضرت زهرا (س) او را شفا داد و خطاب به او فرمود: پسرم تو شفا پیدا کردی. بر خیز! ولی باید قول بدهی که جبهه را ترک نکنی. این رخداد به عنوان خاطره‌ای فراموش نشدنی، همیشه در وجودش می‌جوشید و تاب و قرار را از او می‌گرفت. پس از آن بلافاصله در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد و دوباره مجروح شد. پس از مدتی استراحت دوباره به جبهه برگشت و در عملیات والفجر4 باایمان و اخلاص عجیبی که داشت حماسه‌ها آفرید و قسمت های زیادی از مواضع دشمن را به همراه 15 نفر از یاران با وفایش، بدون آب و غذا و مهمات ؛ به قول خودش تنها با استعانت از امام زمان (عج) و بعد از چندین ساعت در‌گیری فتح نمود و حفظ کرد که مورد تشویق فرماندهان به ویژه سردار سید رحیم صفوی قرار گرفت. از آن به بعد بود که به عنوان فرمانده گردان انتخاب شد.

او آنقدر والا و بزرگ‌ منش بود که دوستان در پی سلوک و طرز رفتارش قدم بر‌می‌داشتند. به عنوان نمونه برخی از بسیجیانی که در جبهه نبرد گاهی سیگار می کشیدند یا با هم شوخی خارج از عرف می‌کردند؛‌ با برخورد منطقی شهید فاضل، که در میان عرفا می‌توان نمونه آن را دید،رفتارشان را تغییر می‌دادند.

 همواره دعایش این بود که خدایا مرا به پیشگاه خود فرا خوان او سرانجام در 23بهمن ماه 1365 که مصادف با دهه فاطمیه بود در عملیات پیروزمندانه والفجر 8 از ناحیه پیشانی و پهلو  همچون مادرش فاطمه زهراء (س) مورد اصابت ترکش قرارگرفت و به دیدار حق شتافت .

در عملیات خیبر فرماندهی گردان حضرت علی اکبر (ع) را به عهده گرفت. مدتی بعد و با توجه به شدت علاقه اش به حضرت زهرا نام گردان را یا زهرا (س) گذاشت .در همین زمان بود که ازدواج کرد و چند روزی از جبهه نبرد دور بود؛ ولی طولی نکشید که دوباره به جبهه باز گشت در عملیات بدر پس از یکی دو ساعت درگیری و نبرد با عراقی‌ها به همراه برادرش سید احمد فاضل، خط دشمن را شکست. در این عملیات بود که سید احمد به درجه رفیع شهادت رسید و برادر دیگرش نیز که در عملیات حضور داشت، مجروح شد. پس از این عملیات بود که به توصیه‌های برخی از برادران از جمله سردار زاهدی فرمانده فعلی نیروی زمینی سپاه سید کمال به حج رفت .پس از بازگشت از سفر حج به جذب نیروهای بسیجی پرداخت و با توجه به جاذ به‌ ی عجیبی که داشت؛ کار چندان سختی نبود. او الگوی اخلاق بود. ایمان واقعی در رفتار و نوع برخوردش کاملاً نمایان بود.

حاج کمال بی‌تابی زیادی برای شهادت می‌کرد. وی در نمازهایش بخصوص در نماز شب که در آن بسیار زبانزد بود، همواره دعایش این بود که خدایا مرا به پیشگاه خود فرا خوان او سرانجام در 23بهمن ماه 1365 که مصادف با دهه فاطمیه بود در عملیات پیروزمندانه والفجر 8 از ناحیه پیشانی و پهلو  همچون مادرش فاطمه زهراء (س) مورد اصابت ترکش قرارگرفت و به دیدار حق شتافت

آنچه می خوانید شرح عنایت حضرت صدیقه طاهره (س) به شهید فاضل دهکردی است از زبان خودشان که البته این موضوع را تا لحظه شهادتشان کسی نمی دانست و پس از آن شهید ایرج آقابزرگی آن را بازگو کرد

در عملیات محرم مجروح شدم.مرا به بیمارستان پشت جبهه انتقال دادند.چند روزی که گذشت حالم بهتر شد.دلم هوای جبهه کرد؛بسیجیان ،پاسداران و آن خلوص بی ریایشان،همیشه در نظرم مجسم بود .درست نبود که من پشت جبهه باشم و دوستانم در میدان کارزار.اینها را به دکتر معالجم گفتم اما او هنوز معالجاتم را کافی نمی دید. هرچه اصرار کردم او نپذیرفت و گفت:باید تا چند روز دیگر هم بستری باشم و استراحت کنم .راستش دلم گرفت،بغض گلویم را فشرد.شب جمعه بود با ناراحتی به خواب رفتم .در عالم خواب بانوی مجلله ای،به سویم آمد،باورم نمی شد ،به نظرم آمد حضرت زهرا سلام الله علیها را زیارت می کنم .خودش بود،جذبه معنوی اش چنان بود که با سنگینی خاصی لفظ مادر بر زبانم جاری شد.وقتی گفتم :مادر.در جواب شنیدم: من مادرت خواهم بود به یک شرط!عرض کردم:چه شرطی؟ فرمود:به شرط آن که پیمان ببندی جنگ و جهاد درراه خدا را هیچگاه ترک نکنی. خواستم چیزی بگویم که آ ن بزرگوار از نظرم ناپدید شد.

از آن پس شهید فاضل تصمیم می گیرد لحظه ای جبهه و جنگ را ترک نکند.حتی زمانی که سردار زاهدی فرمانده نیروی زمینی سپاه که آن موقع فرمانده تیپ 44قمربنی هاشم بود و علاقه زیادی به سردار فاضل داشت؛از او می خواهد که به مکه معظمه مشرف شود ،قبول نمی کند و اصرار می کند در جبهه بماند و می گوید:هنوز فرصت زیاد است، زمانش که شد ، میروم . چند وقت بعد با پافشاری و اصرار دوستان به خصوص سردار زاهدی، شهید فاضل به مکه مشرف می شود.

از مکه معظمه بلافاصله عازم منطقه عملیاتی شد به طوری که مراسم دید و باز‌دید ایشان در جبهه صورت گرفت .سردار شهید شاهمرادی در این زمینه با او شوخی می‌کرد و می گفت من در تعجبم که حاج کمال طاقت آورد یکماه در مکه بماند.

به راستی که او مرد عمل بود نه حرف و سخن . به شهید آقابزرگی گفته بود:تابه شهادت نرسم از قول و عهدی که با حضرت زهرا (س) بسته ام سرباز نخواهم زد.

منبع: تبیان

یک بیسواد

روی شانه ی غیرت یاد جبهه ها مانده ست

مرگمان اگر دیدید پرچمی رها مانده ست

رفته اند اما نه! کوله بارشان باقی ست

بر زمین نمی ماند ،  شانه های ما مانده ست

همزمان با اربعین سالار شهیدان پیکرهای مطهر 11 شهید گمنام به همراه دو تن از شهیدان شناسایی شده جبهه‌های نبرد در 7 استان کشور با حضور مردم فهیم و انقلابی، تشییع و به خاک سپرده خواهند شد

بنابر اظهارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، این شهدا مربوط به عملیات‌های الفجر6، والفجر3، بیت‌المقدس، مسلم بن‌عقیل(ع)، کربلای 6 و امام علی(ع) هستند که به ترتیب در مناطق عملیاتی چیلات، مهران - قلاویزان، عین منصور، نهرخوین، سومار و چزابه کشف شده‌اند.

11 شهید گمنام با درخواست عموم مردم و مسئولین در:

استان تهران در «شهرک امام خمینی (ره)» حکیمیه و «قرارگاه نبی اکرم(ص)» (بزرگراه نیایش)

استان بوشهر در شهرستان جم

استان فارس در «دانشکده فنی شهید باهنر» و«شهرستان فراشبند»

استان خوزستان در شهرستان دزفول «کوی سازمانی پایگاه وحدتی»

استان کرمان در «شهرستان انار»

استان مازندران در شهرستان قائمشهر «حوزه علمیه کوتنا»

استان سیستان و بلوچستان در شهرستان زاهدان «دانشگاه سیستان و بلوچستان» و همچنین 2 شهید شناسایی شده نیز در شهرستان‌های سیرجان و کهنوج استان کرمان تشییع و به خاک سپرده خواهند شد.

بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس در پایان با دعوت از مردم شهید پرور شهرهای یادشده به ویژه دانشجویان و جوانان درخواست کرد با شرکت گسترده خود در مراسم تشییع شهدا، بار دیگر با امام امت و شهیدان سرافراز تجدید پیمان کنند.

 

 

یک بیسواد

کتاب - مسئول دفتر آفرینش‌های ادبی حوزه هنری استان مرکزی از چاپ کتاب «30 خاطره از 30 بی‌سیم‌چی» تا پایان اسفند ماه امسال به همت دفتر آفرینش‌های ادبی حوزه هنری استان مرکزی خبر داد.

مریم طالبی اظهار داشت: هم اکنون خاطرات 10 نفر از بی‌سیمچیان هشت سال جنگ تحمیلی جمع‌آوری شده است. وی در گفت‌وگو با فارس تصریح کرد: کار مصاحبه و جمع‌آوری خاطرات 20 نفر دیگر از بی‌سیم‌چیان هشت سال جنگ تحمیلی در دست اقدام است که پیش‌بینی می‌شود تا پایان سال جاری خاطرات جمع‌آوری شده در کتابی با عنوان «30 خاطره از 30 بی‌سیمچی» چاپ و منتشر شود.

مسئول دفتر آفرینش‌های ادبی حوزه هنری استان مرکزی خاطر نشان کرد: هدف از انتشار این کتاب ثبت و نشر ارزش‌ها و خاطرات رزمندگان هشت سال جنگ تحمیلی است.

طالبی همچنین از برگزاری جشنواره شعر و داستان دانش‌آموزی خبر داد و گفت: این جشنواره 21 بهمن‌ماه و در موضوعات آزاد، دفاع مقدس و انقلاب ویژه دانش‌آموزان مقطع دبیرستان برگزار می‌شود.

وی با بیان اینکه این جشنواره با همکاری اداره آموزش و پرورش استان مرکزی برگزار می‌شود، ادامه داد: علاقه‌مندان به شرکت در این جشنواره تا 20 دی ماه فرصت دارند آثار خود را به دبیرخانه جشنواره ارسال کنند.

مسئول دفتر آفرینش‌های ادبی حوزه هنری استان مرکزی گفت: آشنایی نسل جدید با دفاع مقدس و بیان ارزش‌های دوران هشت سال دفاع مقدس از اهداف برگزاری این جشنواره است.

منبع خبر آنلاین

یک بیسواد

شهید گمنام

خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده ام تا جان ناقابل خود را بفروشم, امیدوارم که خریدار جان من عاصى تو باشى نه کس دیگر.)) (دانش آموز شهید نقى یوسفى اصیل از: همدان)


 ((من براى انتقام از کسى و براى چند وجب وسعت خاک نمى روم, اگر چه باید دشمن را با ذلت از خاکمان بیرون کنیم, بلکه براى احیاى دین حقم اسلام و پایدارى جمهورى اسلامى به جبهه مى روم. براى دفاع از حقى که روزى موسى با عصایش, ابراهیم با تبرش, محمد(ص) با قرآنش, على با ذوالفقارش و حسین با خونش از آن دفاع کردند. ))(معلم شهید محمد اسماعیل محمد ولى از: کن)


  ((امیدوارم که با رفتنم و با هجرت نمودنم به جبهه, به سخن امام حسین(ع) سرور شهیدان و آزادگان و ولى فقیه امام خمینى لبیک گفته باشم و با شهادتم مشتى خاک بر دهان تمام یاوه گویان داخلى و خارجى و تمام تجاوزکاران به مرزها و شهرها و استعمارگران شرق و غرب بریزم و پوزه آنان را به خاک سیاه بمالم; و آرزویم در این حمله یا زیارت یا ((شهادت)) است.))(دانش آموز شهید محمود تیشه دار از: تهران)


 ((من اکنون قرآن در قلب, سلاح در دست, جان بر کف, پا در میدان جهاد مى گذارم تا مسوولیت شرعى خود را در مقابل خداوند یکتاى قادر و دین پاک او انجام دهم. اینک با قلبى پاک به جبهه اعزام مى شوم تا بتوانم کفار متجاوز را از بین ببرم و آرزوى شهید شدن در این راه مقدس دارم زیرا من تعلق به خود ندارم.))(شهید داود سرتاج از: تهران)


 ((من به جبهه مى روم تا دو درس مهم را به خوبى فراگیرم; اولى درس اخلاص و عشق نسبت به پروردگارم, دومى ایثار و فداکارى, که این دو درس را از حسین(ع) رهبر آزادگان و سرور شهیدان آموختم, و هم اکنون باید به پیمانى که با خدا بستم وفا کنم.))(معلم شهید سید محمد رضا طیبى تفرشى از: شهررى)


 ((بدانید همه ما آماده رزمیم و به یارى خداوند به جبهه آمدیم تا به نداى سرورمان سیدالشهدا(ع) لبیک گوییم. ما مى رویم راه اماممان را که همان راه حسین(ع) است ادامه دهیم; و به یارى خداوند متعال آن قدر مى رویم و مى رزمیم تا به دوران حکومت مستکبران و از خدا بى خبران خاتمه داده و مستضعفان و محرومان را وارث هاى واقعى زمین قرار دهیم. و همان طور که امام على(ع) فرمودند: ((آن قدر در دریاى خون شنا مى کنیم تا به ساحل حقیقت برسیم)).))(پاسدار شهید على ابراهیم قزوینى از: تهران)


 

 ((من نه براى ماجراجویى, بلکه براى رشد فکرى خود در جهت الله به جبهه مى روم. ))
(بسیجى شهید بهروز از: تهران)


 ((خدایا با نام تو لباس سربازى ـ که کفن یک سرباز است ـ به تن مى کنم, و به خاطر پیکار در راه تو و کتاب آسمانى ات ((قرآن)) و به خاطر مکتبم ((اسلام)) پوتین را به پا کردم و عازم جبهه شدم و به جنگ با ملحدین مى پردازم و تو خود آگاهى که تنها هدفم جنگیدن در راه تو و دفاع از اسلام عزیز مى باشد. خدایا, این درختى را که امام پرورش مى دهد با خون هاى پاک نگهدارى کن.))(ستوان شهید محمدرضا احمدى از: خوى)


 ((اهمیت ((جهاد)) در اسلام, در آیات الهى و احادیث معتبر از خاندان عصمت و طهارت(ع) به وضوح مشخص است. امتیاز بزرگ اسلام آن است که از دیگر ادیان متمایز است, و از جمله راه هاى نیل به سعادت اخروى ((جهاد)) است.))(پاسدار شهید على جعفرى قیچانى از: تهران)


 ((من براى احیاى دین خدا و براى بقاى جمهورى اسلامى ایران که آغازگر حکومت اسلامى ان شإالله در جهان است رهسپار جبهه شدم.))
( شهید مهرداد خداوندى از: تهران)


 ((لازم مى دانم آن چه در این دانشگاه دیده ام براى شما عزیزان تذکر دهم. در این دانشگاه جز عشق به خدا دیگر رابطه اى نیست. این جا تنها راه خداست, یعنى خود را رها کردن و خدا را دیدن.))(شهید غلامرضا پاک نژاد از: تهران)


 ((ما به فرموده امام که فرمودند راه قدس از کربلا مى گذرد, باید بعد از برگشتن از کربلا قدس را آزاد کنیم و دست سلطه ابرجنایتکاران را کوتاه کنیم. برادران, بدانید که جنگ جنگ است و عزت و شرف و دین و میهن ما هم در گرو همین مبارزات است, و بنابراین رفتن به جبهه یک واجب شرعى است و امیدواریم که شما نیز دنبال کننده راه شهیدان باشید.))(پاسدار شهید محمد حسین پیرهادى تواندشتى از: اراک)


 ((به قول امام: جنگ رحمت الهى است, جهت آزمایش بندگان مومن خود که چگونه این امانت هاى الهى را تحویل مى دهند و جگرگوشه خود را هم چون قاسم تازه داماد به میدان نبرد مى فرستند.))( معلم شهید حبیب دباغ زاده از: تهران )


 ((حال که مى خواهیم ضربه نهایى را بر پیکر بى جان امپریالیسم وارد سازیم و این جنگ تحمیلى را به پیروزى نهایى برسانیم و انتقام تمامى خون شهیدان را از آن ها بگیریم, من با شناخت این ضرورت به کمک این انقلاب شتافتم تا شاید با ریختن خون و دادن جان ناقابل خود بتوانم سهمى بس کوچک در مقابل این امت شهیدپرور و انقلاب داشته باشم و در آن دنیا در مقابل ائمه معصومین و دیگر شهداى عزیز اسلام روسفید باشیم.))(دانش آموز شهید محمد رضا کشاورزى پورقرنى از: تهران)


 

 ((نیت من براى رفتن به جبهه براى خدا و در راه خدا و براى پیروزى اسلام است. براى این آرزو به جبهه مى روم که دیگر باز نگردم, و در آن جا بعد از نابود کردن عده اى از کفار به آرزوى خود یعنى ((شهادت)) در راه خدا برسم.))(دانش آموز شهید نادر ایران خواه از: تهران)


 ((من براى جانبازى در راه اسلام و میهن و اهداف رهبر انقلاب تا جان در بدن داشته باشم راحت نخواهم نشست.))(ستوانیار شهید محمود کریمیان سرخس از: مشهد)


 ((خدایا تو خود آگاهى که آن چه براى جنگ انجام مى دهیم و یا مى جنگیم براى رقابت و کسب قدرت, و یا براى کارى و یا جاه طلبى نبوده, بلکه براى رضاى تو بوده است. این مإموریت جنگى را من از جان و دل پذیرفته و با کمال علاقه مندى و شهامت و آگاهى قبول نمودم.))(در و پنجره ساز شهید عیسى مصطفایى از: هشترود)


 ((این جا مکانى است که گویا خداشناسى تجربى در این مکان امکان پذیرتر است. این جا مرگ نیست, بلکه پیدا کردن رمز مرگ در این جاست. مادر, هنگامى که ما در این جا گام برمى داریم احساس مى کنیم که زمین محکم تر از آن است که ما روى آن لغزش داشته باشیم, ولى مى بینیم زمینى که زیر پاى ما سخت است چگونه زیر پاى مزدوران مى لرزد.))(کارمند شهید محمد ملاطائفه از: تهران)

یک بیسواد

امشب یه مطلب تو یکی از سنگر های کناری خوندم که من رو برد به گذشته ای نه چندان دوردلم رو به درد آورد برد به جایی که دوستان یکی پس از دیگری به شهادت رسیدندو من؟

آیا من توانسته ام کاری کنم تا پیش آنها شرمنده نباشم ؟
آیا من توانسته ام راه آنها را ادامه بدهم؟
آیا من توانسته ام هراز گاهی یادی از آنها بکنم؟
آیا من توانسته ام به دخترم بگویم که اینها برای چه رفته اند؟
آیا؟
آیا؟
قراربود لِی لِی بازی کنند، دختر کوچولوهای محله رو می گویم ، دو به دو ولی تعدادشان 5 نفر بود ، یا باید یکی پیدا می شد و 3 گروه دو نفره می شدند و یا اینکه یکی کم می شد، هرچه فکر کردند کسی را پیدا نکردند که بروند به دنبالش، پس به ناچار باید یکی کنار گذاشته می شد. ده، بیست، سی، چهل آوردند و قرعه به نام یکی از دختر کوچولوها افتاد، با اخم بغضی کرد و گفت: «اگه منو بازی ندین به بابام می گم».

به ناگاه همه نگاه ها متوجه فرشته شد یکی از دخترها که کمی از بقیه بزرگتر بود، رو به او کرد و گفت:« فرشته تو بازی نیستی.» فرشته خیلی آرام رفت و روی پله خانه شان نشست و دیگر هیچ نگفت؛ دختر کوچولوها تند تند سنگ  می انداختند، لِی لِی می کردند و بازی پیش می رفت.دیگر صدای خنده های کودکانه بچه ها تمام کوچه را پر کرده بود. ناگهان فرشته با حالت بغض بلند شد و رفت داخل خانه. مادرش داشت پیراهن منیژه خانم را می دوخت، فرشته رفت و خودش را انداخت توی بغل مادر و گفت: بچه ها دارن لی لی بازی می کنند، منو انداختن بیرون و بازی ندادند. مادرش آهی نامحسوس کشید و گفت:«عیب نداره دختر خوشگلم، برو  پلاک بابا رو بردار و با اون بازی کن.»

ناگهان فکری به سرش زد، اشکهایش را پاک کرد و رفت پلاک را برداشت و دوید توی کوچه و همین طور که پلاک را می چرخاند داد زد: «من پلاک دارم شما ندارین هِی هِی.»

بچه ها همه دویدند به طرفش  و دورش جمع شدند هر کسی چیزی می پرسید، عاطفه گفت: «مال کیه؟» مینا پرسید:« می دی منم ببینم؟» بدری دستی انداخت دور گردنش و ملتمسانه گفت: «فرشته بیا جای من بازی کن بذار من پلاک رو بندازم گردنم.» و فرشته کِیف می کرد. به این فکر می کرد که اگر بابا نیست، پلاکش هست، به این فکر می کرد که دیگر همیشه میتواند لِی لِی بازی کند، تو این فکر بود که شاید حتی اگر این دفعه صاحب خانه آمد برای اجاره ی عقب افتاده، پلاک بابا را نشان بدهد و بگوید: «بیا این پلاک رو برای چند دقیقه بنداز گردنت و اجاره های عقب افتاده رو  از مامان  نگیر.»

تو این فکر بود که از این به بعد هر وقت انجمن اولیا و مربیان، پدرش رو دعوت کردند، همراه خود پلاک پدرش رو ببرد و بگذارد آنها پلاک را ببینند و شاید هم مثلا پلاک را بوس کنند و در عوض، پول کمک به مدرسه و خرج ورقه امتحانی و امثال اینها را از مادر طلب نکنند، به این فکر می کرد که چرا تا به حال مادر مشکلاتش را به این راحتی و به وسیله این پلاک که می توانست حل کند ولی حل  نمی کرد. به این فکر بود که .....

ناگهان صدای سمیرا را شنید که با افاده گفت: «مگه چیه؟ خودم بهترشو دارم»، و گره روسری اش رو باز کرد و پلاک طلایی ای را که چند شب پیش یعنی شب تولد برایش خریده بودند، نشون بچه ها داد. دختر کوچولوها با دیدن پلاک طلایی سمیرا، دور فرشته را خالی کردند و به طرف سمیرا دویدند. بدری کوچولو پلاک بابای فرشته رو از گردن در آورد و از هول اینکه نتواند پلاک طلا را بوس کند همین جوری زمین انداخت و دوید طرف سمیرا؛ دوباره تنها شده بود، خیره خیره  گاهی به پلاک بابا و گاهی به بچه ها که دور سمیرا را گرفته بودند نگاه می کرد. آرام خم شد، پلاک را برداشت و گرفت جلوی چشمانش، اعداد روی پلاک یواش یواش پیش چشمانش تار می شد، پلاک و زنجیر را توی دستش گرفت و دوباره دوید داخل  خانه، سخت گریه می کرد؛ به اتاق که رسید دیگر خودش را در آغوش مادر نیانداخت؛ روبروی مادر ایستاد و با غضب و هق هق آنچه را اتفاق افتاده بود برای مادرش تعزیف کرد و فریاد بر سر مادر فریاد زد، مادر همان طور که سوزن می زد، به فریاد ها و ناله های او گوش  کرد و سپس آهسته، سوزن و پارچه را کناری گذاشت و شروع به صحبت کرد: «عیب نداره مامان جون، دختر خوشگلم، خانم خانوما، الهی مامان دورت بگرده، اونها بچه ان، نمی فهمن، پلاک بابای تو مال یه قهرمانه، ماله جنگه، جنگی که بابای تو جلوی دزدا و دشمنا رو گرفت، پلاک بابا خیلی ارزشش از پلاک طلای سمیرا بیشتره، پلاک بابا....»
که ناگهان فرشته پرید توی صحبت مادرش و سرش فریاد زد: «نمی خوام. من این پلاک رو نمی خوام. من می خوام لِی لِی بازی کنم .من، من اصلا بابا رو می خوام. من اصلا یک پلاک طلایی می خوام، اگه این پلاک اینقدر می ارزه.... دیگه  گریه مهلتش نداد و از اتاق دوید بیرون.....

آهای تو که داری این صفحه رو می خونی! فهمیدی چی گفتم؟ فرشته پلاک طلایی می خواد! می فهمی چی می گم یا نه؟ فرشته ... پلاک ... طلایی می خواد.

آقای خاتمی، فرشته پلاک طلایی می خواد، آقای هاشمی رفسنجانی،فرشته پلاک طلایی می خواد، آقای شاهرودی،فرشته پلاک طلایی می خواد، آقای ناطق نوری فرشته پلاک طلایی می خواد، آقای یزدی فرشته پلاک طلایی می خواد، آقای کروبی، آقای مهدوی کنی فرشته پلاک طلایی می خواد، آقای رحیمیان، آقای رفیق دوست، آقای فروزنده، آقای محسن رضایی پدر فرشته را می شناسید؟ دخترش پلاک طلایی می خواد، آقای مرتضی نبوی، آقای خوئینی ها، آقای شریعتمداری، آقای مجید انصاری، آقای کرباسچی، آقای بادامچیان، آقای عسکراولادی، آقای بهزاد نبودی فرشته پلاک طلایی می خواد، آقای محتشمی، آقای خرازی، آقای مهاجرانی، آقایان وزرا و وکلای دولت و مجلس، فرشته پلاک طلایی می خواد، آی خانومی که تمام فکرت رو دوچرخه سمیرا مشغول کرده فرشته پلاک طلایی می خواد، آقای مدیر مسئول، آقای سردبیر، فرشته پلاک طلایی می خواد، چند نسخه از آن مجله هایتان می تواند برای فرشته یک پلاک طلایی بخرد؟ یک نسخه؟ ده نسخه؟ صد نسخه؟ آیا حاضرید صد نسخه از آن نشریه هایتان را بدهید و برای فرشته یک پلاک طلایی بخرید؟

آقای سپهر که خیلی خودت را مخلص بچه های شهدا معرفی می کنی فرشته پلاک طلایی می خواد آیا طلا فروش محله تان در ازای دستمال بابای راحله ! به تو یک پلاک طلایی برای فرشته می دهد؟ در ازای یک دستمال و یک کوله که از بابای حمید مانده چطور؟ در ازای یک دستمال و یک کوله و شفاعت بابای زهرا چطور؟ در ازای ...

هموطنان! آیا درد فرشته پلاک طلاییه؟ آیا درد بی باباییه؟ یا اینکه فرشته نمی تونه لِی لِی بازی کنه؟ و یا شاید  هم این که در این حوالی پلاک طلایی بیش از پلاک بابا فرشته می ارزه و شاید هم .......!؟

یک بیسواد

شهید اسماعیل دقایقی رهیده از خویشتن  به دیار معبودش سفر کرد. او با کوله باری از عشق و ایثار به منزلگه پاکان راه یافت .

او فرزند مظلوم  رمضان ، یار کربلائیان  و همراه  عاشورائیان بود . او مسلخ  خود را از اوان عمرش دید و سرود رهایی خویش را با گلوله  خونینش بارها سرداد .

اودلسوخته ای بود که هرگز آرام نداشت . او موجی از دریای حماسه و فریاد بود .  او دلداد دیار یار بود او بزرگمردی از کربلای خوزستان بود .

شهید اسماعیل دقایقی انسانی متعهد پاک باخته عاشق و مخلص اسلام و انقلاب اسلامی بود .

قبل از انقلاب  با رژیم  ستم شاهی  سابقه مبارزاتی داشت ، در منزل  ایشان بیانیه ها و اعلامیه های امام تکثیر و توزیع می شد .

شهید اسماعیل دقایقی در بنیانگذاری نیروهای نظامی سازمان یافته ملت عراق سهم بسزائی داشت . اولین یگان رزمی  مجاهدین عراقی تحت  عنوان تیپ بدر ثمره تلاشهای خالصانه اوست .

شهی اسماعیل دقایقی نه تنها در انقلاب اسلامی کشور ما ستاره ای پرفروغ  بود بلکه جوانان برومند عراق هم از او به عنوان  یک سردار بزرگ در نهضت عراق یاد خواهندکرد .

نقش شهید در دوران انقلاب اسلامی

شهید دقایقی علاقه وافر به ادامه تحصیل داشت، اما با توجه به ضرورتی که در عرصه انقلاب و دفاع احساس می‌کرد دانشگاه و تحصیل را ترک کرد و در سال 1358 با یک نسخه از اساسنامه جهاد سازندگی (که دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاهها آن را تنظیم کرده بودند)، به آغاجاری رفت و به اتفاق عده‌ای از دوستان، جهادسازندگی را راه‌اندازی کرد. هنوز چند ماه از فعالیت و تلاش همه‌جانبه او در این ارگان نگذشته بود که طی حکمی (در اوایل مرداد ماه 1358) مسئول تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در منطقه آغاجاری شد. با دقت و دلسوزی تمام به عضوگیری نیروهای انقلابی پرداخت و در زمان تصدی فرماندهی سپاه، نمونه و الگویی شد از یک فرمانده متقی ومدبر و کاردان. یک سال از فرماندهی‌اش در این منطقه می‌گذشت که به دلیل لیاقت و شایستگی زیاد، برای تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان به کمک برادر شمخانی و سایرین شتافت و با عهده‌دار شدن مسئولیت دفتر هماهنگی استان، شروع به تشکیل و راه‌اندازی سپاه در شهرستانهای این استان نمود. با انتخاب و معرفی فرماندهان صالح و لایق توانست خدمات ارزنده‌ای را به این

نهاد مقدس ارائه دهد. در همین مسئولیت و قبل از تجاوز نظامی عراق،‌زمانی که از درگیری خرمشهر با خبر شد سریعاً‌خود را به آنجا رساند و با انتقال سلاح و مهمات (به اتفاق شهید جهان‌آرا) نقش اساسی در آمادگی رزمی مردم منطقه ایفا کرد.

 

 تولد و کودکی

به سال 1333 ه.ش در بهبان درخانواده‌ای که به پاکدامنی و التزام به اصول و مبانی اسلام اشتهار داشت به دنیا آمد. روح و روان اسماعیل در این کانون که ارزشهای اسلامی در آن به خوبی مشهود بود پرورش یافت و زمینه‌ای برای شخصیت والای آینده او شد.

این خانواده با توجه به مشکلاتی که داشتند، مجبور شدند به آغاجاری مهاجرت و با پایبندی به اصول انسانی و اسلامی، در آن شهر زندگی کنند. شهری که بنا به موقعیت خاص جغرافیایی و منابع زیرزمینی خود نه تنها مورد طمع غرب (بویژه آمریکا) بود، بلکه غارت ارزشهای فرهنگی و سنتهای اجتماعی آن نیز در برنامه‌های استکبار

جهانی قرار داشت. اما خانواده اسماعیل نه تنها خود از این تهاجم، سرافراز بیرون آمدند، بلکه در اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر نیز تلاش می‌کردند. در نتیجه،‌اسماعیل نیز تمامی ارزشهای وجودی خود را که از کودکی به آنها پایبند بود از خانواده خود فراگرفت.

او که از هوش و ذکاوت سرشاری برخوردار بود، مورد توجه خانواده قرار گرفت و پس از ورود به دبستان و پشت سر گذاشتن این مرحله و اتمام دبیرستان، در سال 1349 در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت (که تنها شاگردان ممتاز و باهوش و نمونه را می‌پذیرفت) شرکت کرد و پس از قبولی، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت.

راه‌اندازی دوره عالی مالک اشتر

پس از بازگشت مجدد به جبهه، مسئول راه‌اندازی دوره عالی مالک اشتر (ویژه آموزش فرماندهان گردان) گردید. این اقدام ضروری در جهت آشنایی هرچه بیشتر برادران عزیزی که در جنگ تجارب زیادی را کسب کرده و استعداد فرماندهی را داشتند توسط شهید دقایقی صورت گرفت. ایشان با دقت، یکایک آنها را شناسایی و انتخاب کرد تا ضمن آموزش به اصول و مبانی جنگ و آرایش و تاکتیکهای نظامی، افراد نخبه و توانمند را برای بکارگیری در مسئولیتهای فرماندهی معرفی کند. البته خود ایشان هم در این دوره شرکت کرد.

در زمان اجرای طرح مالک اشتر، عملیات خیبر در منطقه عملیاتی جزایر مجنون انجام شد و شهید دقایقی نیز با حضور در این نبرد فراموش نشدنی، فرماندهی یکی از گردانهای خط مقدم را به عهده داشت. بعد از عملیات خیبر به پشت جبهه بازگشت و دوره یاد شده را در تابستان 1363 به پایان رسانید.

پس از مدتی در لشکر 17 علی‌بن ابیطالب(ع) در کنار شهید دلاور مهدی زین‌الدین قرار گرفت و در نظم بخشیدن و سازماندهی لشکر، یار دیرینه خود را کمک کرد وبا پذیرش مسئولیت طرح و عملیات لشکر، خدمات ارزنده‌ای را به جبهه و جنگ ارائه کرد.

 

 راه‌اندازی تیپ مستقل بدر

هنگامی که ماموریت تیپ یادشده به ایشان واگذار گردید همانگونه که شعار همیشگی‌اش در زندگی این بود که هیچ‌وقت نباید آرامش خودمان را در آرامش مادی بدانیم، برای عملی ساختن و تحقق آن، تلاشی شبانه‌روی داشت و تمامی قدرت و امکانات خود را وقف انجام وظیفه الهی کرد و با توکل به خدا و پشتکار و جدیت در مدت کوتاهی موفق شد یگان رزم منسجم و قدرتمندی را پایه‌گذاری نماید.

نیروهای رزمنده تیپ همه عاشق او بودند. او در قلوب یکایک آنان جا گرفته بود و آنها اسماعیل را از خودشان و جزو جامعه خودشان می‌دانستند و وجودش را نعمت الهی تلقی می‌کردند.

او فقط از نظر تشکیلاتی فرمانده نبود، بلکه بر قلوب افراد فرماندهی می‌کرد. درحیطه مسئولیتی او نظارت بر نیروهای تحت فرماندهی امری بدیهی بود. از سرکشی به خانواده‌های شهدا نیز غافل نبود.

شهید و دفاع مقدس

به دنبال شروع تهاجم سراسری و ناجوانمردانه عراق، به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر92 زرهی اهواز حضور یافت و در شرایطی که با کارشکنیهای بنی‌صدر خائن مواجه بود در سازماندهی نیروها و تجهیز آنها تلاش گسترده‌ای را آغاز کرد. او به لحاظ احساس مسئولیت ویژه‌ای که داشت در برخی مواقع در مناطق عملیاتی حاضر می‌شد و به سر و سامان دادن نیروها می‌پرداخت.

در جریان محاصره شهر سوسنگرد توسط عراقیها، با مشکلات زیادی از محاصره خارج شد. بعدها به همراه شهید علم‌الهدی در شکستن محاصره سوسنگرد دلیرانه جنگید. در عملیات فتح‌المبین نیز در قرارگاه لشکر فجر با سردار شهید بقایی (که در آن زمان فرماندهی قرارگاه فجر را به عهده داشت) همکاری کرد.

فعالیتهای سیاسی – مذهبی

دانش‌آموزان متعهد، از این آموزشکده – که در آن زمان یکی از مراکز فعال و مهم منطقه بشمار می‌آمد – برای مبارزه با رژیم استفاده می‌کردند. اسماعیل در همین هنرستان با برادر محسن رضائی (سردار فرمانده محترم کل سپاه) – که از دیرباز آشنای وادی مبارزه بود – آشنا شد و به همراه ایشان و دیگر همرزمانش مبارزه پیگیری را علیه رژیم و مفاسد اجتماعی آن آغاز کردند.

اسماعیل در سال دوم هنرستان – که با برپایی جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی مصادف بود – در اعتصاب هماهنگ همرزمانش شرکت فعالی داشت و در همان سال با هدف منفجر کردن مجسمه رضاخان ملعون، که در خیابان 24 متری اهواز نصب شده بود، به اقدامی شجاعانه دست زد و قصد خود را عملی نمود، اما متاسفانه چاشنی مواد منفجره عمل نکرد.

مبارزات و تلاشهای اسماعیل، منحصر به مسائل سیاسی و نظامی نبود، بلکه به علت هوش سرشار و علاقه‌مندیش به مسائل فرهنگی در فرصتهای مناسب از طریق دایر کردن کلاسهای مختلف، با جوانان این منطقه ارتباط فکری و روحی پیدا می‌کرد و در خلال مطالب علمی، آنان را با فرهنگ اصیل اسلام که در آن خطه، سخت مورد تهاجم واقع شده بود آشنا می‌ساخت و آنان را به تعالیم روحبخش اسلام جذب می‌کرد.

از این رو همان گونه که فعالیتهای سیاسی نظامی اسماعیل و دوستانش گام موثری در مبارزات مسلحانه علیه رژیم ستمشاهی در آغاجاری و بهبهان به شمار می‌رفت، فعالیتهای فرهنگی او در حد بسیار موثر،‌عامل بازدارنده‌ای در مقابل روند سریع ترویج فرهنگ مبتذل غربی در این منطقه شد، تا نه تنها از بی قیدی و لامذهبی جوانان (که تلاش فراوانی برای آن صورت می‌گرفت) جلوگیری به عمل آید، بلکه در اثر تلاشهای زیاد این عزیزان، جوانان منطقه در مبارزه با رژیم، گوی سبقت را از دیگر مناطق بربایند.

در سال 1353 دوبار (همراه با برادر محسن رضائی و جمعی از یاران) به زندان افتاد و هربار پس از چند ماه که همراه با شکنجه بدنی و عذاب روحی بود، از زندان آزاد شد. پس از آزادی از زندان، از هنرستان نیز اخراج شد، اما در همان سال در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و پس از دو سال تحصیل در این رشته، دوباره در کنکور شرکت کرد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران – که از لحاظ فضای مذهبی، سیاسی و علمی برای او مناسبتر از دیگر مراکز علمی و آموزشی بود – وارد شد.

در این دو محیط دانشگاهی (اهواز و تهران) نیز به مبارزات عقیدتی،‌سیاسی و نظامی خود ادامه داد. دقایقی در زمانی که اغلب دانشجویان دانشگاهها آشنایی چندانی با اصول و مبانی اسلام نداشتند از دانشجویان متعهد و متشرع به شمار می‌رفت. تمام واجبات و مستحبات خود را به نحو احسن به جا می‌آورد و از انجام هرگونه عمل خلاف شرع که توسط دیگران انجام می‌گرفت، در حدود وسع خود با حوصله و برخورد اسلامی جلوگیری می‌کرد واین ویژگی خاصی بود که در تمام مسیر زندگی پرافتخار خود، بدان پایبند بود. در دانشگاه تهران برای مقابله با جریانات التقاطی و غیراسلامی موضع قاطعی داشت و در بحثهای آنان از مواضع اصلی اسلام دفاع می‌کرد و در جهت ملموس و عینی ساختن حقایق اسلامی برای همگان بسیار تلاش می‌کرد.

در سال 1357 ازدواج نمود و در اولین صحبت با همسرش، از این که وی فقط به خود و خانواده‌اش تعلق ندارد گفتگو نمود.

با اوج‌گیری نهضت خروشان و توفنده مردم مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همچنان به مبارزه ادامه داد و در اعتصابات کارگران شرکت نفت نقش موثر و ارزنده‌ای را عهده‌دار بود و در ترور دو تن از افسران شهربانی بهبهان به طور غیرمستقیم شرکت داشت.

خانه اسماعیل همواره یکی از پایگاههای فعال مبارزه با رژیم به شمار می‌آمد و بسیاری از بیانیه‌ها و اعلامیه‌های ضدرژیم در این مکان تهیه و تکثیر می‌شد. شهید دقایقی قبل از 22 بهمن به اتفاق یکی دیگر از دوستانش طبق برنامه‌ای که داشتند به تهران آمد و با حضور در مبارزات مردمی، در فتح پادگانها نقش موثری ایفا نمود. پس از آن نیز با تلاش و جدیت تمام، در جلوگیری از غارتگری گروهکها و به هدر رفتن اسلحه‌ها نقش به سزایی داشت.

سردار سرلشکر محسن رضائی بااشاره به فعالیتهایی که در منزل شهید دقایقی در دوران انقلاب انجام می‌گرفت، اظهار می‌دارند:

خانه و خانواده ایشان یکی از خانواده‌هایی است که انقلاب اسلامی در خوزستان مدیون آنها است.

نحوه شهادت

این شهید بزرگوار در عملیات عاشورا و قدس 4 و همچنین کربلای 2، 4 و 5 در سمت فرماندهی تیپ خالصانه انجام وظیفه نمود و یگان او جزو یگانهای موثری بود که در موفقیت رزمندگان اسلام نقش چشمگیری داشت.

بالاخره هنگامی که در عملیات کربلای 5 برای انجام ماموریت شناسایی، با یک دستگاه موتور سیکلت عازم محور بود در مسیر راه مورد اصابت بمباران هواپیماهای رژیم متجاوز عراق قرار گرفته و به لقای حق می‌شتابد و در اوج اخلاص و ایثار، با نوشیدن شربت شهادت روح تشنه خود را سیراب می‌کند. واقعه شهادتش در روز 28 دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه روی داد.

ویژگیهای اخلاقی

در مطالعه و بالابردن آگاهی و معلومات خود جدیت خاصی داشت و تا آخر عمر پربرکتش از تحصیل دانش باز نماند. ایشان با استفاده از فرصتی که برایش در قم و استان مرکزی پیش آمده بود، در کنار وظیفه حساس و مهم فرماندهی و حفاظت از شخصیتها و کادرهای انقلاب، به فراگیری ادبیات عرب، تفسیر،‌اخلاق و تاریخ اسلام پرداخت.

انس با قرآن از شاخصترین خصوصیت او بود. حتی در اوج مشکلات و گرفتاریها از تلاوت قرآن نیز غافل نمی‌شد. از همسر محترم ایشان نقل شده که او سالی سه بار قرآن را ختم می‌کرد.

روحیه‌ای که بیش از هر خصیصه و صفت دیگر در تمامی مراحل زندگی بدان پایبند بود، پذیرش خطای خود بود. بدین معنی که اگر احساس می‌کرد که با فعل و حرکت خود در رابطه با فردی دچار خطا شده، هرچند که از نظر مسئولیت و شرایط سنی از طرف مقابل خود بالاتر بود، در صدد اعتراف به خطا بر می‌آمد و از آن فرد پوزش می‌طلبید.

با افراد مختلف و خطاکار بشدت برخورد می‌کرد و همیشه رعایت جوانب شرعی را در تنبیهات و برخوردها متذکر می‌شد.

تواضع و فروتنی او به نقل از همرزمانش چنان مشهود بود که مثل یک بسیجی و یک رزمنده عادی در چادرها زندگی می‌کرد. در کارها به آنان کمک می‌کرد و در برخوردهایش خیلی‌ها تصور نمی‌کردند او فرمانده یگان باشد. در اولین برخورد با او، صفت تواضع زودتر از صفات دیگر جلوه‌گر می‌شد. رزمندگان اسلام او را الگوی واقعی یک انسان مجاهد و وارسته می‌دانستند.

با همه مسئولیتهای سنگین و دشواری که برعهده داشت هیچ‌گاه در چهره‌اش آثاری از خستگی یا کسالت ظاهر نبود. لبخند مداوم او در مقابله با سختیها برای همه نیروها درس بود.

در اوج ناملایمات و فشارها و نارساییها، برخورد شایسته‌ای با نیروهای تحت امر داشت.

ایشان عموماً در کارها با نیروهای خود مشورت می‌کرد و به رای و نظر آنها توجهی خاص داشت.

صبر و حوصله و سعه صدر از صفات بارز وی بود. در مقابل تمام مشکلات و مسائل با شمشیر صبر به مقابله برمی‌خواست.

خلوص و سکوت و وقارش در فرماندهی تحسین برانگیز بود. جاذبه او باعث شده بود که در تمامی صحنه‌ها حتی در داخل خانواده رزمنگان از مکانی ویژه برخوردار شود. تدبیر و کاردانی وی موجب تقویت روزافزون جایگاه او در بین افراد شده بود.

شهید دقایقی این صفات را از تلاشهای مجدانه‌اش در راه حق به دست آورده بود و این همه را در تمامی مراحل زندگی و مراتب آن به همراه خود حفظ نمود.

در زندگی مادی خود مرحله ساده‌زیستی را پشت سر گذاشته بود و به بذل و ایثار توجهی خاص داشت و در مواقع ضروری حتی حقوق خود را جهت رفع نیازمندیهای نیروهای تحت امر خود خرج می‌کرد.

او انسانی بود که در راه حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی دست از آلایشهای دنیا شسته بود و دل به محبت حق سپرده بود.

مسئولیت یگان حفاظت 

بعد از عملیات بیت‌المقدس، از آنجا که جنگ، حالت فرسایشی به خود گرفت و تحرک جبهه‌ها کم شده بود، منافقین و ضدانقلاب در راستای اهداف استکبار جهانی، دست به ترور شخصیتها و افراد موثر نظام و حزب‌الهی‌ها می‌زدند تا نظام را از داخل تضعیف کرده و عقبه جنگ را مختلف نمایند.

ایشان در تاریخ 1/4/1361 به سپاه منطقه یک مامور گردید و مسئولیت مهم یگان حفاظت شخصیتها را در قم و استان مرکزی به عهده گرفت و با تدبیر و درایت خاص خود و بکارگیری برادران سپاه مخلص و جان برکف، به گونه‌ای عمل کرد که در دوران تصدی فرماندهان ایشان در این مسئولیت، به لطف خدا هیچگونه ترور و سوءقصدی از جانب منافقین و ضدانقلاب در حوزه مسئولیتی او پیش نیامد.

پس از یک سال و اندی کار و تلاش صادقانه در جهت حفظ سرمایه انسانی انقلاب، هنگامی که حضرت امام خمینی(ره) در سال 1362 طی فرمانی تاکید خاصی بر حضور افراد در جبهه‌ها نمودند، ایشان بی‌درنگ طی نامه‌ای به فرماندهی، گزارش مشروح فعالیتهای خود را منعکس و ضمن آن بدین‌گونه کسب تکلیف کرد:

در شرایطی که مساله اصلی سپاه و طبعاً کشور، جنگ است، آیا ماندن و عدم همکاری با سپاه در جنگ نوعی راحت‌طلبی نیست؟ و ضمن آن، درخواست خود را باتوجه به تجربیاتی که در جنگ اندوخته بود، برای خدمت فعال و حضور در جبهه مطرح ساخت.

یک بیسواد

بسمه تعالى

ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین

خدایا امت اسلام را صبر و استقامت عطا فرما تا در مقابل دشمنان خدا و کافران پایدارى کنند و سپس بر آنان غلبه کنند. خدایا شهادت میدهم که غیر از تو خدا یى نیست و محمد (ص) رسول و فرستاده توست و على (ع) وصى رسول خداست . سلام بر خاندان عصمت و طهارت ، درود بر خمینى کبیر، سلام بر روحانیت متعهد و امت حزب ا...

خدایا از تو میخواهم در هنگامیکه شیطان سستى بر سراغم مى‌آید او را دور سازى و مرا قوت و آرامش عطا فرمائى که :

لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم

پدرو مادر گرامى :

درمقابل شما شرمنده‌ام که توفیق خدمت به شماواجراى حقوق شما خیلى کم نصیبم گشت بدانید که :

انالله و اناالیه راجعون

خداوند به شما صبر فرماید و شما از جمله کسانى باشید مردم و خصوصا خانواده شهدا و اسرا و معلولین را دلدارى بدهید، من هم دعاگوى شما هستم.

همسر محترمه : در مدت 5 سال زندگى از خصوصیات خوب تو بهره بردم مرا بسیار احترام کردى که لایق آن نبودم ، پیوندمن و تو با شعاراسلام و قرآن شروع‌شدو بعد سعى نمودیم که هرروزمان با

روز دیگر متفاوت باشد و کلام اسلام را پیاده کنیم و خوب میدانى که راه من هم در ادامه این زندگى در بعمل در آوردن عقیده به اسلام بوده‌است ،چطور میتوانستم در خانه مانده باشم و کارى نکنم در صورتى که جان و مال امت مسلمان ایران به سوى ، جبهه سرازیر است ،انسان در برخورد با مصائب و مشکلات است که لذت ایمان و توجه بخدا را درک مى‌کند و اگر رفتن من مصیبتى برایت باشد میدانى که:الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون

در تربیت ابراهیم و زهرا سعى خود را بنما، براى آنها دعا مى‌کنم و امیدوارم افرادى مفید براى اسلام و خط ولایت اهل بیت عصمت و طهارت و ولایت فقیه باشند و بعد از من سعى کن با مشورت آقایان علما منطقى‌ترین راه را براى خود انتخاب بنمائى که انشاءا... اگر بهشت نصیبم شد یکدیگر را در آنجا ملاقات کنیم ، انشاءا... با صبر و استقامت خود که داشته‌اى و خدا بیشتر به تو بدهد اسوه‌اى در جامعه خود باشى.

برادران و خواهران محترمه:

براى شما نیز آرزوى صبر و استقامت در پى گیرى اهداف اسلامى دارم انشاءا... بتوانید با کار و فعالیت خود را بیش از پیشرفت راه خدا و اسلام کنید، پیش بردن اسلام در جهان ، جهانى که پر از فسق و فجور است تلاش و ایثار میخواهد درراه حسین (ع) سیدالشهد رفتن ، حسینى شدن میخواهد.

انشاءا... در پیروى ازراه امام امت خمینى عزیز که همان راه خدا و قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت است موفق و موید باشید.

دیدن برادران رزمنده در خطا و اول که با آرامش مشغول نماز هستند و با متانت نیروهاى دشمن و تانکهاى آن را مى‌بینند و با سلاح مختصر با آنان مقابله مى‌کنند، از تجلیات حسینى شدن این امت است که مرا به وجد آورده است ، حقوق شما را آنطوریکه باید رعایت ننموده‌ام انشاءا... مرا ببخشید، من هم دعاگوى شما هستم .

خدمت کلیه اقوام و فامیل و دوستان و آشنایان سلام عرض مى‌کنم و براى آنان توفیق در خط اسلام و قرآن بودن را آرزومند هستم از اینکه نتوانستم حقوق شما را بخوبى رعایت کنم انشاءا... مرا ببخشید. از همه شما التماس دعا دارم .

والسلام على عباد ا... الصالحین

جمادى الثانى 1404 روز وفات فاطمه زهرا (س) اولین منادى حق ولایت و وصایت اهل بیت عصمت و طهارت.

 

 

یک بیسواد

آغاز تحصیلات

مادر شهید زین‏الدین درباره دوران تحصیل آقا مهدی می‏گوید: «در پنج سالگی به علت مسائلی از تهران به خرم‏آباد مهاجرت کردیم. در آن‏جا آقا مهدی را در کودکستانی که مسئولیت آن را یک فرد مذهبی برعهده داشت، ثبت نام کردیم. مهدی سال‏های ابتدایی را در مدرسه‏ای در همان شهر با موفقیت گذراند». پدر شهید نیز می‏گوید: «سال پنجم ابتدایی بود که روزی معلمش نزد من آمد و از نبوغ فوق‏العاده مهدی خبر داد و توصیه کرد که او کلاس ششم را هم به صورت متفرّقه بخواند و امتحان بدهد. ما هم با مشورت بعضی از دوستان قبول کردیم و مهدی از اسفند تا خرداد همان سال، کتاب‏های کلاس ششم را هم خواند و با نمره خوب قبول شد».

هم‏چنین در همان ایام، حزب رستاخیز که وابسته به رژیم پهلوی بود، شروع به عضوگیری از بچه‏های دبیرستانی خرم‏آباد کرد. در دبیرستانی که شهید زین‏الدین در آن تحصیل می‏کرد، تنها دو نفر از عضویت در این حزب امتناع کردند که یکی شهید مهدی زین‏الدین بود و دیگری دوستش و سرانجام این کار، به اخراج ایشان از دبیرستان انجامید. چون دبیرستان دیگری در رشته ریاضی نبود، شهید زین‏الدین ناچار شد در رشته تجربی ادامه تحصیل داده و دیپلم تجربی بگیرد.

انصراف از دانشگاه پاریس

اواخر عمر رژیم پهلوی، اعتصابات عمومی بیش‏تر شهرهای این مرز و بوم را فرا گرفته بود. این حرکات عمومی مردمی، باعث تعطیلی مغازه‏ها و ادارات و کارخانه‏ها شده بود. شهید زین‏الدین هم جهت پیوستن به صف انقلاب مغازه پدر را تعطیل کرد، ولی کسب دانش برای او تعطیل نشد و یادگیری زبان‏خارجی در اولویت کاری او قرار گرفت؛ زیرا قصد عزیمت به یکی از کشورهای خارجی برای ادامه تحصیل داشت. او با چهار دانشگاه از دانشگاه‏های فرانسه مکاتبه کرد و بعد از مدتی، نامه قبولی از یکی از آنها دریافت کرد. بعد برای انتخاب یکی از دانشگاه‏ها، به یکی از دوستانش که به تازگی از فرانسه برگشته بود مراجعه کرد، او در جواب گفته بود: در فرانسه خدمت حضرت امام رسیدم، ایشان فرمود: «به ایران برگردید؛ زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است». و این سخن، باعث انصراف شهید زین‏الدین از عزیمت به خارج از کشور برای ادامه تحصیل می‏شود.

مسئولیت‏های زین‏الدین

استعدادها و خلاقیت‏های ذاتی انسان، در پیکار با رویدادها و حوادث آشکار می‏شود. با آغاز جنگ و رشادت‏های فراوانی که شهیدزین‏الدین از خود به ثبت رساند، فرماندهان را برآن داشت تا مسئولیت‏های حساس و کلیدی را به او واگذار کنند. بدین ترتیب، زین‏الدین، به عنوان مسئول شناسایی یگان‏ها انتخاب شد و پس از آنْ به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه دزفول و سپس مسئول اطلاعات عملیات محورهای سوسنگرد انتخاب شد. او در عملیات بیت‏المقدس و آزادسازی خرمشهر، مسئولیت اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را پذیرفت و در عملیات رمضان، به سرپرستی تیپ 17 علی‏ابن ابی‏طالب قم و سرانجام به فرماندهی لشگر 17 علی‏ابن‏ابی‏طالب قم منصوب شد و در همین سِمَتْ به مقام والای شهادت رسید.

مردی به رنگ خاک

شهید زین‏الدین، آن‏قدر خاکی و بی‏آلایش بود که بسیاری از اوقات، او را به عنوان فرمانده نمی‏شناختند. لباس‏های ساده بسیجی، و تواضع بسیار، از ویژگی‏های بارز اخلاقی او بود. یکی از بسیجیان در این باره می‏گوید: یک روز که برای نماز جماعت به حسینیه لشگر رفته بودم، پس از نمازظهر اعلام کردند که از سخن‏رانی برادر مهدی زین‏الدین فرمانده لشکر استفاده می‏کنیم. من هنوز ایشان را نمی‏شناختم با خود گفتم که فرمانده لشگر حتما با تشریفات خاصی می‏آید. در افکار خود بودم که ناگاه یک نفر از کنار من بلند شد و به راه افتاد و پشت تریبون قرار گرفت و مشغول صحبت شد. خیلی تعجب کردم؛ چون او تا چند لحظه قبل در کنار من نشسته بود و کسی هم همراهش نبود. صحبت ایشان که تمام شد، دوباره در کنار من نشست. این‏جا بود که شهید زین‏الدین را شناختم.

عروج عاشقانه

شهادت، هنر مردان الهی است و مردان خدا زیبنده شهادت‏اند و به راستی که خط سرخ شهادت، میراث بزرگ انبیای الهی است. در هشت سال جنگ تحمیلی خداجویان مخلص ایران اسلامی، با این عشق سرخ هم‏آغوش شدند و بر فراز قله سعادت گام نهادند. مهدی زین‏الدین از جمله مردان الهی بود که به این فیض رسید. سرانجام آن حادثه بزرگ و خبر وحشت‏انگیزی که هموراه لشگر 17 علی‏بن‏ابی‏طالب قم از آن هراسان بود، به وقوع پیوست و خبر پرواز سید مهدی زین‏الدین، به گوش رسید.

شهیدزین‏الدین در مأموریتی که از کرمانشاه به سوی سردشتِ آذربایجان غربی درحرکت بود، با گروه‏های ضد انقلاب درگیر شد و به فیض شهادت نائل گردید. مزار ایشان در گلزار شهدای علی‏بن‏جعفر قم، زیارت‏گاه عاشقان شهادت است. روحش شاد و یادش جاودان باد.

یک بیسواد