مرکزپژوهش

پيوندهاي روزانه

۲۰ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

هنوز۳۰ سال بیشتر نگذشته ،چقدر محتوای کوله پشتی ها عوض شده !

" حیای زنان و غیرت مردان کم شده است ، که بی حجابی زیاد شده "

منبع:خاکریزهای خط مقدم

یک بیسواد
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ؛
آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است ...
یک بیسواد

مرگ غیرت وعفت با فارسی وان!

شفاف :داستان فارسی وان داستان کهنه ای است. از همان روزی که پا به عرصه گذاشت بسیار درباره اش گفته اند و نوشته اند. در ابتدا برخی با ساده انگاری اینگونه گمان کردند که فارسی وان قرار است شبکه ای تفریحی برای جذب آگهی از طریق افزایش مخاطبان باشد. هرچه که گذشت این نظریه کمرنگ تر شد و در عوض فارسی وان هم از جنبه صرفا تفریحی خود درآمد و در قالب فرهنگ سازی ابراز وجود کرد. امروز کم نیستند خانواده هایی که اگرچه ممکن است چندان مذهبی هم نباشند اما دیدن فارسی وان و شبکه هایی از این قبیل را برای خانواده خود ممنوع کرده اند.

یک بیسواد
سخنرانی حجت الاسلام پناهیان در مهدیه تهران با موضوع: «نهال ولایت، در نهاد خانواده»

«نهال ولایت، در نهاد خانواده»

داشتن خانوادۀ ولایی، منشأ تمام برکات
 
اگر کسی به دنبال سعادت فرزندانش است، اگر کسی دغدغۀ رابطۀ خود با خدای خود را دارد، باید در وضع خانوادۀ خودش بازنگری کند. ما به دنبال درست کردن «اخلاق» خانواده‌ها نیستیم، بلکه دغدغۀ ما این است که خانواده‌های «ولایی» داشته باشیم که در این صورت اخلاق هم درست خواهد شد. گفت: «چون که صد آمد نود هم پیش ماست». داغ امام حسین(ع) بیشتر از این جهت بود که مردم کوفه ولایت‌مدار نبودند و ریشۀ این قضیه نیز در خانواده‌های آنان بود. اگر بخواهیم دردهای دل امام حسین(ع) را تسکین دهیم، باید در خانوادۀ خود انسان‌های ولایت‌مدار تربیت کنیم.
 
امروز تجربۀ تلخ و شکست خوردۀ جهان غرب در زمینۀ خانواده جلوی چشم جهانیان قرار دارد و همه می‌بینند کرور کرور زنان و مردانی را که تنها و جدا از هم زندگی می‌کنند و کرور کرور جوان‌هایی که چیزی به نام خانواده ندارند و طعم داشتن پدر یا مادر را هرگز نچشیده‌اند. راه حل این معضلات نیز چیزی جز ولایت‌مداری نیست. الان زمان آن فرا رسیده است که مشخصاً و بدون هیچ حاشیه‌ای به سراغ ولایت‌مداری برویم و آن را در متن زندگی خود قرار دهیم. آن زمانی که بعضی‌ها ولایت‌مداری را صرفاً یک شعار می‌دانستند و حتی جزء خرافات به حساب می‌آوردند، دیگر گذشته است.
 
اگر توصیه‌های اسلام به زن و مرد را رعایت کنیم، خواهیم دید که اولاً فرزندان چقدر خوب و ولایت‌مدار تربیت می‌شوند و ثانیاً خود زن و مرد چه لذت و بهره‌ای از زندگی خواهند برد. ابتدا به شیوۀ درست رفتار مرد با زن در خانواده می‌پردازیم. باید ببینیم بر اساس تعالیم دینی ما، آقایان در محیط خانواده چگونه باید با همسر خود برخورد کنند تا مهر و محبت امیرالمؤمنین(ع) در قلب بچه‌ها بنشیند؟
 
مشکلات رفتاری همسرتان را جزء تقدیرات الهی برای رشد روحی خود بدانید
 
آقایان در درجۀ اول باید بدانند که اگر اخلاق و رفتار همسرشان بد است یا مطابق میل و خواستۀ آنها نیست، این را خدا برای آنها مقدر کرده است و خدا خواسته با همین همسر، آنها را درست کند و نقاط ضعف آنها که در لایه‌ها و زوایای پیچیدۀ روح آنها قرار دارد را درست کند. پس آقایان با کوچکترین اختلاف و مشکلی که در روابط با همسرشان به وجود آمد، تصور نکنند که در انتخاب خود دچار اشتباه شده‌اند و به خود نگویند که «چرا من این همسر را انتخاب کرده‌ام؟!» به این حقیقت توجه کنند که خدا می‌خواهد آنها را در این شرایط امتحان کند و رشد دهد. مقدرات الهی را خیلی قشنگ باید بپذیرند و نقص‌های همسر را هم جزئی از مقدرات الهی بدانند و بپذیرند. 
 
اثر محبت کردن مرد به زن در خانواده، بر ولایت‌مداری فرزندان
 
اصل کلیدی در تربیت ولایت‌مداری در محیط خانواده، «محبت کردن مرد به زن» است. مرد باید نسبت به همسرش رحم و شفقت و بزرگواری داشته باشد و فرزندان این بزرگواری را ببینند. اگر پدری در خامه مهربان باشد و مخصوصاً به مادر خانه، محبت کند و فرزندان این مهربانی پدر ببینند، طعم مهربانی امام را درک می‌کنند و قدم بزرگی در ولایت‌مداریِ آنان برداشته می‌شود. مرد باید بنای بر شفقت و مهربانی نسبت به همسرش داشته باشد و خطاهای زن و حرف‌های تلخ او را ببخشد. چون ویژگی‌ای که خیلی از خانم‌ها دارند این است که با زبان خود خیلی راحت می‌توانند مرد را آزار دهند و همچنین وقتی خانم‌ها از دست مرد، ناراحت شوند، مبالغه می‌کنند و مثلاً می‌گویند: «تو هیچ کاری برای من انجام نداده‌ای» در چنین مواردی مردها نباید بحث و جدل کنند و باید بگذرند و ببخشند. (امام سجاد(ع): فإنّ لَها علَیکَ أن تَرحَمَها؛ من لایحضره الفقیه/2/621 و امام صادق(ع): قیل له: ما حَقُّ المرأةِ على زَوجِها؟ فقال: «... إن جَهِلَت غَفَرَ لَها» کافی/5/510 و امیرالمؤمنین(ع): فَدَارُوهُنَّ عَلَى کُلِّ حَالٍ؛ همان/3/554)
 
در روایت داریم؛ «مرد باید به همسرش ابراز علاقه کند و بگوید که دوستش دارد.» ساختار روحی زن و مرد با هم فرق می‌کند؛ مرد نیاز ندارد کسی به او بگوید «دوستت دارم» اما زن این نیاز را دارد. (قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: قَوْلُ الرَّجُلِ لِلْمَرْأَةِ إِنِّی أُحِبُّکِ، لَا یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِهَا أَبَداً؛ کافی/5/569)
 
رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «هیچ مردی به زنش خدمت نمی‌کند مگر صدیق، شهید یا کسی که خدا خیر دنیا و آخرت را به او داده است؛ یَا عَلِیُّ لَا یَخْدُمُ الْعِیَالَ إِلَّا صَدِّیقٌ‏ أَوْ شَهِیدٌ أَوْ رَجُلٌ یُرِیدُ اللَّهُ بِهِ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة»(مستدرک الوسائل/13/49) همچنین امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «مرد نباید زحمتی را که زن نمی‌تواند تحمل کند، بر دوش او قرار دهد چون زن ریحانه است؛ لَا تُمَلِّکِ‏ الْمَرْأَةَ مِنَ الْأَمْرِ مَا یُجَاوِزُ نَفْسَهَا فَإِنَّ ذَلِکَ أَنْعَمُ لِحَالِهَا وَ أَرْخَى لِبَالِهَا وَ أَدْوَمُ لِجَمَالِهَا فَإِنَ‏ الْمَرْأَةَ رَیْحَانَةٌ وَ لَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ»(کافی/5/510)
 
رسول خدا یکی از تفاوت‌‌های مؤمن و منافق را اینگونه بیان می‌دارند که «مؤمن غذایی را که خانواده‌اش دوست دارد می‌خورد ولی منافق غذایی را که خودش دوست دارد به خانواده تحمیل می‌کند؛ الْمُؤْمِنُ یَأْکُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَ الْمُنَافِقُ یَأْکُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ‏»(کافی/4/12)
یک بیسواد

به مناسبت اول مهر سرود باز آمد بوی ماه مدرسه*بوی بازیهای راه مدرسه

 سرود بوی ماه مدرسه شعر از قیصر امین پور

 

دانلود سرود بوی ماه مدرسه شعر از قیصر امین پور

بوی ماه مدرسه از قیصر امین پوز

یک بیسواد

به نام او که هرچه دارم از اوست

در بیمارستانی دوبیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعداز ظهر یک ساعت روی تختش که کنار پنجره اتاق بود بنشیند، ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد وهمیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.

آنها ساعتها با هم صحبت میکردند ؛ از همسر، خانواده،خانه،سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف میزدند وهر روز بعداز ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود  می نشست وتمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد،

"پنجره رو به یک پارک باز می شود که دریاچه زیبایی دارد، مرغابیها وقوها در دریاچه شنا می کنند وکودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم هستند، درختان کهن به منظره بیرون زیبایی خاصی بخشیده اند وتصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شود"

همانطور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست واین مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد وروحی تازه می گرفت .

روزها وهفته ها سپری شد، تا اینکه روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت ومستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند مرددیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند ، پرستار این کار را با رضایت انجام داد. مرد به آرامی وبا درد بسیار خودرا به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد بالاخره می توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی ...

در کمال تعجب با یک دیواربلند مواجه شد .

مرد با تعجب به پرستار گفت که هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیز را از پشت پنجره برای او توصیف می کرده است .

پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد نابینا بود .

یک بیسواد

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!"

هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.

تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد، زیرا آنها تنها به خود می اندیشند، ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را برای دیگران ارسال نمایید، من جزء آن 7% بودم، همچنین به یاد داشته باشید که من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما سهیم شوم.

یک بیسواد
- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:

هر کس با یک زن نامحرم دست بدهد، روز قیامت در غل و زنجیر به محشر وارد می­شود و خداوند دستور می­دهد که او را به آتش جهنم بیفکنند، و هر کس با یک زن نامحرم شوخی کند ، در مقابل هر کلمة حرامی که به او گفته است، هزار سال حبس خواهد شد.

2- امام صادق در حدیث مناهی فرمود: «رسول خدا فرمان داده بود که زن مسلمان با مردان نامحرم بیش از پنج کلمه – که آن هم در موضوعات ضروری باشد- سخن نگوید».

3- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:

النّظّر سهم من سهام ابلیس فمن ترکها خوفاً من الله اعطاه الله ایماناً یجد حلاوته فی قلبه؛ نگاه به نامحرم، تیری از تیرهای شیطان است هر کس آن را از خوف خدا ترک کند خداوند حلاوت ایمان را به او می چشاند.

4- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «عفُّوا عَن نساء الناس تَعِفَّ نُساءَکم؛

در مورد زنان مردم عفت بورزید تا دیگران نیز در مورد زنان شما عفت بورزند و زنان شما از تعرض نامحرمان در امان بمانند».

5- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: تمام چشم­ها در روز قیامت گریان خواهد شد، مگر چشمی که از خوف و عظمت خدا بگرید، و چشمی که از حرام بسته شود، و چشمی که در راه خدا شب­ها بیدار بماند و شب زنده داری کند.


۶- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «هر کس چشمان خود را از نگاه به زن نامحرم پرکند (و با خیال راحت به این نگاه خود ادامه دهد)، خداوند متعال در روز قیامت میخ­های آتشین به چشمان او فرو خواهد برد و بعد از رسیدگی به کار مردم، دستور خواهد داد که او را به آتش جهنم بیندازند»

7- یکی از راویان می گوید در کوفه به زنی قرآن می آموختم، روزی با او شوخی کردم، بعد به دیدار امام باقر (علیه السلام) شتافتم، فرمود: آن که ( حتّی) در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجّهی ندارد، به آن زن چه گفتی؟ از شرمساری چهره ام را پوشاندم و توبه کردم، امام فرمود: تکرار نکن.

8- حضرت علی (علیه السلام) : اختلاط و گفتگو مردان با زنان نامحرم سبب نزول بلا و بدبختی خواهد شد ، و دلها را منحرف میسازد.

9- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:هر خانمی که خود را معطر و خوشبو کند ( عطر بزند ) و سپس از خانه خارج شود ، همواره مورد لعنت خدا و ملائکه خواهد گرفت ، تا وقتی که به خانه برگردد ، هرچند برگشتش به خانه طول بکشد.

10- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: شیطان به حضرت موسی (ع) گفت : ای موسی ! با زنی که به تو محرم و یا حلال نیست خلوت مکن ( تنها مباش ) ، به خاطر آنکه هیچ مردی با زن نامحرمی خلوت نمی کند ، مگر این که من همراه آن دو هستم. ( و خودم شخصا آن دو را برای گناه و رابطه نامشروع تحریک و وسوسه می کنم )

11- امام صادق علیه السلام فرمود : هر کس نامحرمی را دید و چشم خود را به طرف آسمان بلند کرد یا بست، خداوند در بهشت، حورالعین بهشتی را به عقدش درمی‌آورد.

12- امام باقر علیه السلام: سخن گفتن با زن نامحرم ، از دامهای شیطان است.

یک بیسواد

خودش این گونه بیان می‌کند:« راستش من از یک خانواده‌ی مسیحی هستم و در مورد دین اسلام هم اطلاعات چندان زیادی نداشتم، همین قدر که توی کتاب‌های درسی نوشته بودند می‌دانم و بس. وقتی وارد دبیرستان شدم از لحاظ پوشش و حجاب وضعیت مطلوبی نداشتم که برمی‌گشت به فرهنگ زندگی‌مان. توی کلاس ما دختری بود به اسم «مریم» او حافظ 18 جز قرآن کریم است. نمی‌دانم چرا؟

ولی از همان اول که دیدمش توی دلم جا گرفت. بعد از تلاش فراوان به هر حال یک روز موفق شدم دوستی خود را با او اظهار کنم و او هم خوشحال شد. از آن روز به بعد هر روز که می‌گذشت بیشتر به او و اخلاقش علاقمند می‌شدم. دوست داشتم در هر کاری از او تقلید کنم. با راهنمایی‌ها و کتاب‌هایی که برایم می‌آورد هر روز بیش از پیش به اسلام علاقمند می‌شدم، او همراه هر کتاب تعدادی عکس و وصیت‌نامه‌ی شهدا را هم برایم می‌آورد و با هم می‌خواندیم که تقریباً هر هفته با شش شهید آشنا می‌شدم. اواخر اسفند 77 بود که از طرف مدرسه برای سفر به جنوب ثبت نام می‌کردند و من خیلی مشتاق بودم که در این اردو شرکت کنم. اما نمی‌دانستم که این موضوع را با خانواده‌ام چطور در میان بگذارم به خصوص اگر متوجه می‌شدند که یک سفر زیارتی است؛ به همین خاطر به آن‌ها گفتم که یک سفر سیاحتی است و چون من عضو گروه سرود مدرسه هستم باید به این اردو بروم ولی آن‌ها اصلاً با رفتن من موافقت نمی‌کردند. تا این که روز 28 اسفند ماه ساعت 3 نصف شب بود که یادم افتاد خوب است دعای توسل بخوانم. کتاب دعایی را که از مریم گرفته بودم، باز کردم و شروع کردم به خواندن. نمی‌دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رویا، در بیابان برهوتی ایستاده بودم. دم غروب بود. مردی به طرفم آمد و رو به من گفت:«زهرا ... بیا ... بیا ... می‌خواهم چیزی نشانت بدهم.» او تکرار می‌کرد و من هر چه می‌گفتم اسم من زهرا نیست، اسم من ژاکلینه. انگار گوشش بدهکار نبود. جای خیلی عجیبی بود. یک سالن بزرگ که عکس‌ شهدا بر دیوارهای آن آویزان بود. آخر آن‌ها هم عکسی از آقا سید علی خامنه‌ای. به عکس‌ها که نگاه می‌کردم، احساس می‌کردم دارند با من حرف می‌زنند، ولی من چیزی نمی‌فهمیدم. تا این که رسیدم به عکس آقا. آقا هم شروع کرد به حرف زدن. این جمله را خوب یادم است که گفت:« شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند. مثل جهان‌آرا، همت، باکری و علمدار ...»‌ همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد. پرسیدم که او کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم او را نشنیده بودم. آقا نگاهی انداخت به من و فرمود:«علمدار همانی است که پیشت بود، همانی که ضمانت تو را کرد که بتوانی به جنوب بیایی.» به یکباره از خواب پریدم، خیلی آشفته بودم. نمی‌دانستم چه کار کنم. صبح وقتی پدرم اصرار فراوان مرا برای ثبت نام به جنوب دید، گفت: به این شرط می‌گذارم بروی که بار اول و آخرت باشد. با اسم مستعار«زهرا علمدار» برای جنوب ثبت نام کردم و اول فروردین 78 عازم جنوب شدیم. در راه به خوابی که دیده بودم خیلی فکر کردم. از بچه‌ها درباره‌ی شهید علمدار پرسیدم، ولی کسی چیز زیادی از او نمی‌دانست. وقتی اتوبوس‌ها به حرم امام خمینی رسیدند، از نوار فروشی‌‌ای که آن‌جا بود سراغ نوار شهید علمدار را گرفتم که داشت. کم مانده بود از خوشحالی بال درآورم. هرچی بیشتر نوار شهید مجتبی علمدار را گوش می‌دادم بیشتر متوجه می‌شدم که آقا چه می‌گفت. در طی ده روز سفری که به جنوب داشتیم، تازه فهمیدم اسلام چه دین شیرینی است. به شلمچه که رسیدیم خیلی با صفا بود. انگار توی یک عالم دیگری بودم که وجود خارجی ندارد. یک لحظه حس کردم شهدا دور ما جمع شده‌اند و زیارت عاشورا می‌خوانند اطلاع دادند که فردا مقام معظم رهبری به شلمچه تشریف می‌آورند، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. به همه چیز رسیده بودم، شهدا، جنوب، شلمچه، شهید علمدار و حالا هم آقا. ساعت 9 صبح فردا بود که راهی شلمچه شدیم و آن‌جا بود که مزه‌ی انتظار را فهمیدم. فهمیدم که انتظار چقدر سخت و تلخ است. شیرین هم است. خاک شلمچه باید برخود می‌بالید از این که آقا بر آن قدم گذاشته است. در آن لحظات حلاوت اسلام را از ته قلبم حس کردم و شهادتین را بر زبان جاری کردم. هنگامی که شهادتین را گفتم حال دیگری داشتم. این که من هم مسلمان شده بودم، من هم مثل بقیه شده بودم، اما باید بگویم که تا مدت‌ها تمام فرایض را مخفیانه به جا می‌آوردم. تا این که در 28 خرداد سال 78 تصمیم گرفتم رک و پوست کنده به خانواده‌ام بگویم که مسلمان شده‌ام. هنگامی که مساله را مطرح کردم، همه عصبانی شدند، از آن روز به بعد دیگر در خانه کسی رفتار خوبی با من نداشت. همه‌اش می‌گفتند تو دیوانه شده‌ای ـ تو کافر شده‌ای و از این حرف‌ها، آن‌ها فشار زیادی به من می‌آوردند حتی کار به ضرب و شتم کشید. به عقیده من وجود انسان مثل «مس» می‌ماند و مشکلات هم ماده‌ای هستند که مس را به طلا تبدیل می‌کنند. یعنی مشکلات کیمیا هستند. این کیمیاست که مس را تبدیل به طلا می‌کند. برای من مسئله‌ای نیست. همه‌ی

فامیل می‌گویند تو دیوانه شده‌ای ولی من می‌گویم: الا بذکر الله تطمئن القلوب.

ومن الله توفیق

الّلهُمَّ ارزُقنی شَهادَتَ فِی سَبیلِک

یک بیسواد