مرکزپژوهش

پيوندهاي روزانه

۱۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

۱-پرونده ویژه فیلم "ظهور بسیار نزدیک است"- قسمت اول

در پی ساخت و توزیع لوح فشرده مستند "ظهور بسیار نزدیک است" و اظهار نظرهای متفاوتی که از سوی مراجع، علما، و پژوهشگران حوزه مهدوی اتفاق افتاده است و به دلیل پراکندگی اخبار منتشر شده در این باره، موعود پرونده مربوط به این واقعه را منتشر می نماید. این پرونده که در چند قسمت ارائه می شود بدون اظهار نظر در این مورد صرفا نقطه نظرات ارائه شده را در کنار هم جمع آوری کرده تا همه علاقمندان و پژوهشگران امکان تشخیص درست واقعه را به دست آورند. ضمنا به اطلاع می رسد که قریب به شش ماه پیش موعود نظرات خود را درباره نحوه بیان نشانه های ظهور و مصداق سازی ها ، در قالب های مختلفی ارائه کرده بود. نظر تمام مخاطبان را به قسمت های مختلف این گزارش جلب می کنیم.

۲- پرونده ویژه فیلم "ظهور بسیار نزدیک است"- قسمت دوم

همان طور که دیدیم در جوابیه ها و سایت «ظهور بسیار نزدیک است!» مطالبی به برخی روایات و بزرگان نسبت داده شده که موضع گیریهای متعدد و متنوعی را به دنبال داشته و بعضی درباره برداشتها از روایات سخن گفته و برخی انتساب مطالب به خود را تکذیب کردند.

۳- پرونده ویژه فیلم "ظهور بسیار نزدیک است"- قسمت سوم

محققان مهدویت و حتی پژوهشگاه تخصصی مهدویت این مستند را رد کرده‌اند. جالب اینکه حامیان این مستند پس از رد این مستند توسط یکی از محققان مهدویت که کتاب‌های ارزنده‌ای در این زمینه دارد به دروغگویی و دروغ‌سازی علیه ایشان روی آورده‌اند و بافته‌اند که ایشان گفته است مرحوم آیت الله العظمی بهجت(ره) شیعه نیست. در حالی‌که خود دفتر ایشان نقل مستند را از ایشان تکذیب کرده‌اند. البته ریزشیادان برای بقای خود به دروغ نیاز دارند.

۴- پرونده ویژه فیلم "ظهور بسیار نزدیک است"- قسمت چهار

معاون پژوهش مرکز تخصصی مهدویت با اشاره به مستند «ظهور بسیار نزدیک است»، گفت: برخی مباحث مهدویت به صورت غیرصحیح به مردم القا می‌شود و اشتهای غیرواقعی و کاذبی نسبت به ظهور امام زمان(عج) در ذهن مردم ایجاد می‌کند که اگر تصحیح نشود، به انحراف‌های بزرگی می‌انجامد.

۵- پرونده ویژه فیلم "ظهور بسیار نزدیک است"- قسمت پنجم

این مرجع تقلید ظهر نخستین روز عید نوروز در مسجد مقدس جمکران به انتقاد از پخش برخی فیلم‌های مستند در کشور گفتند: سی‌دی‌هایی را توزیع کرده‌اند که در واقع به اعتقادات مردم لطمه وارد می‌کند.

۶- پرونده ویژه فیلم "ظهور بسیار نزدیک است"- قسمت ششم

بعد از انتشار فیلم مستند " ظهور بسیار نزدیک است " دستهای پنهان و مرموز به شدت فعال شده و هر روز با اخبار راست و دروغ یا مغلطه ای جدید سعی در مخدوش کردن موج عظیم بشارت برخواسته از این سی دی دارند ، جدیدترین این تحرکات حضور در دفتر آیت الله علم الهدی و گرفتن شبهه تکذییبه ای از وی می باشد.

منبع:

http://www.apocalypse.blogfa.com/

یک بیسواد

الان نزدیک به یکسال و نیم از روزی که ما تلاش کردیم سبز باشیم، می گذرد اما کم‌کم رنگ‌مان دارد تغییر می کند وsabz با سرعت زیادی داریم هم رنگ تنه درختان می شویم. فراخوان این هفته باعث شد تا برگزار نشدن یک تجمع دیگر هم به رزومه ما افزوده شود که همین امر ما را بر آن داشت تا با آسیب شناسی فراخوان‌ها و تجمعات اخیر و همچنین ارایه چند راهکار از متمایل شدن رنگ‌مان به قهوه ای جلوگیری کنیم. ما که نفهمیدیم بالاخره رهبران این جریان چه کسانی هستند اما خود رهبران که احتمالا از رهبر بودن خود مطلعند، می توانند از این پیشنهادات ما استفاده کنند.

جای خوبی را برای تجمع انتخاب کنید

انتخاب یک جای مناسب برای تجمع، انصافا نصف تجمع است. متاسفانه مکان‌هایی که جدیدا برای تجمع اعلام می شود، تناسبی با جمعیت هدف ندارد. آمدن به خیابان انقلاب یا آزادی مستلزم خارج شدن از خانه، سوار شدن به اتومبیل، پیدا کردن جای پارک آن هم در مرکز شهر و انجام دادن همه این مراحل در حین بازگشت است که بر همگان واضح و مبرهن است، چنین انتظاری از طرفداران سبزاندیش ما انتظاری نابجا و بیش از حد است. خاصه آنکه بعضا دیده شده از هواداران خواسته می شود از میدان امام حسین تا میدان آزادی پیاده روی کنند که واقعا شرم آور است. بهتر است رهبران جنبش سبز که از آن‌ها در افواه عمومی به

سران عوضی، اسراییلی، خائن، قاتل و نامرد فتنه نام برده می‌شود، تکلیف هواداران را مشخص کرده و اعلام کنند که اگر براندازی رژیم چنین هزینه هایی دارد، ما برویم وقتی پولدار شدیم، بیاییم. در همین راستا، مکان‌هایی چون درکه، دربند، پارک ملت، خیابان فرشته و پیست اسکی توچال پیشنهاد می‌شود. ضمنا نباید از پشت بام‌ها نیز غافل شد مخصوصا که دیگر اکثر خانه ها آسانسور دارند.

در انتخاب مکان باید این نکته مورد توجه قرار گیرد که حداقل یکی دو مغازه که چیزی مانند ساندویچ یا لباس زنانه می فروشند، در آن حوالی وجود داشته باشد تا بتواند بهانه خوبی برای برخی آقازاده ها شود.

بهانه های مهمی جور کنید

با توجه به اینکه شایعه زندانی شدن موسوی و کروبی هم نتوانسته است موجب خیزش میلیونی جمعیت خلق لیبرال کمونیست خداجوی ایران شود، به نظر می رسد به بهانه های دلخراش تری نیاز باشد.

به عنوان مثال در این زمینه می توان از کروبی شجاع خواست که وارد میدان شود. قطعا او که همیشه آماده است برای آزادی ایران مورد تجاوز قرار گیرد، سخت نیست تا از پسرش بخواهد چنین شایعه ای را پخش کند. این کار اگر باعث انسجام جنبش نشود، قطعا موجب شادی و انبساط در میان هواداران شده که همین هم غنیمت است. پخش شایعه هایی چون بستن موهای زهرا رهنورد به اسب کشیدن او در خیابان، فرو کردن سیخ در گوش موسوی و درآوردن آن از دماغ او و یا قوی شدن احتمال یک در میلیون بازداشت فائزه هاشمی می تواند باعث خیزش یا خیزاندن جنبش شود.

اینترنت را قطع کنید

متاسفانه مشاهده شده که درست در ساعاتی که هواداران غیور ما در زیر پای دژخیمان رژیم مشغول چیبس خوردن و لاو ترکاندن هستند، عده ای از هوادارن پای اینترنت نشسته و مشغول بارگذاری پست های حماسی در فیس بوک و... می باشند. در صورتی که قطعا حضور آنها باعث خواهد شد تا جمعیت ما به اندازه انگشتان هزارپا شده و سه سوته رژیم را ساقط کنیم. بنابراین پیشنهاد می‌شود تا با قطع اینترنت، هواداران را مجبور کنیم از نزدیک شاهد وقایع باشند. این کار علاوه بر پرشور شدن تجمع، این حسن را دارد که موجب می شود تا از انتشار مطالبی که داد می زند نویسنده در تجمع حضور نداشته، جلوگیری شود و آبروریزی کمتری شود.

هم دیگر را تحریک کنید

علاوه بر سران جنبش، تمامی هواداران هم موظف هستند تا یکدیگر را به حضور در تجمع تحریک کنند. این کار می تواند با ارسال پیامک، تماس تلفنی و... صورت پذیرد. برای اجرایی شدن این طرح می توان به تنبیه کسانی پرداخت که این کار را نمی کنند. این مهم با توجه به تعداد هواداران و از طریق دیدن پیامک‌های گوشی آنها قابل انجام است. اما برای اینکار چند جمله تحریک کننده پیشنهاد می‌شود:

فحش گذاشتم هر کی نیاد تجمع.

لعنت بر پدر و مادر کسی که تو خونه اش بشینه.

هوی، عوضی پاشو بیا تو خیابون.

میای یا من بیام؟

خوشگله میای بریم تو خیابونا یه چرخی بزنیم، ماشین جدیدمو نشونت بدم؟

دهنتو ... که حاضری... ولی ... نداری پاشی بیای تو خیابون. واقعا که ... هستی.

تکذیب کنید

با توجه به اینکه در چند مورد اخیر ثابت شده است که از شکل و شمایل خیابان‌ها در ساعت‌های مانده به تجمع می توان میزان استقبال مردم را فهمید، بد نیست که در صورت مشاهده استقبال نکردن هواداران، ده بیست دقیقه مانده به ساعت فراخوان، تکذیبیه ای منتشر و تجمع را لغو کنیم. اگر دیدیم نه! افراد زیادی آمدند، تکذیبیه را تکذیب می کنیم. بعدش اگر دیدیم آن افراد زیاد هوادار ما نبوده اند و رهگذر بودند، تکذیبیه تکذیبیه را تکذیب می کنیم. اگر دیدیم آنها رهگذرانی بودند که می خواستند به تجمع بپیوندند، تکذیبیه تکذیبیه تکذیبیه را تکذیب می کنیم. فقط باید حواس‌مان باشد تعداد تکذیبیه ها از دستمان در نرود.

لباس های چهار فصل بپوشید

یکی از ضعف های ما این است که از داشته های خود درست استفاده نمی کنیم. این چه افتضاحی است که ما تصاویر یک تجمع را نداریم که تجمع کنندگان آن لباس زمستانی پوشیده باشند. فکرش را بکنید، اگر در تجمعات پس از انتخابات، مردم لباس زمستانی پوشیده بودند، الان می توانستیم همان تصاویر را قالب کنیم. بنابراین از همان معدود تجمع کنندگان خواهشمندیم که برای لحظاتی کاپشن خود را درآورده و با زیرپیراهنی در انظار حاضر شوند. به خدا جای دوری نمی رود. دیدید باز در تابستان فراخوان دادیم و نیامدید، بگذارید لااقل با این تصاویر دستمان به جایی بند باشد دیگر.

منبع:رجانیوز

یک بیسواد

یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم، وقتی وارد مدرسه شدم، دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند، پس از مراسم راهی کلاس شدم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد، در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم، ناظم از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم، به فکر فرورفتم چه کسی آن را برایم امضا کند، نسبت به درس و مدسه ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس تر کرده بود. وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد، در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می کرد و ما هم از سر و کولش بالا می رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید، گفت: نه نخوردم، به آشپزخانه رفتم تا برای پدر غذا بیاورم، پدر گفت: زهرا برنامه ات را بیاور امضا کنم. گفتم آقاجون کدام برنامه؟ گفت: همان برنامه ای که امروز در مدرسه دادند. رفتم و برنامه امتحانی ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد، می دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه. اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می زند، آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود.برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم ناگهان از خواب پریدم اما وقتی خاله برایم آب آورد دوباره آرام گرفتم و خوابیدم.

صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم و تاکید کردم که به کسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود.
در مدرسه ماجرا را برای دوستم تعریف کردم، دوستم هم به من اطمینان داد که واقعیت دارد. او ماجرا را برای خانم ناظم تعریف کرد و گفت: که این اتفاق برای شهید صالحی افتاده، یعنی اسمی از من و پدر من به میان نیامد.
نگاه اطرافیان به این قضیه :
زهرا می گوید: این خواست خدا بوده که در آن سن همه چیز در ذهنمان ثبت شود تا بتوانیم به خوبی به نسل های بعد انتقال دهیم، در مدرسه همه به راحتی این موضوع را می پذیرند، همان موقع برنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد.
آیت الله خزعلی از خانواده شهید صالحی می خواهد تا پیش کسی موضوع را مطرح نکنند علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.ولی خانم صالحی معتقد است که خصلت مردمی بودن پدر، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش کرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند.
وی شرایط آن روز جامعه را برای پذیرش این موضوع بسیار مهم می داند چرا که ایثار و شهادت و ساده زیستی روح جامعه را متعالی کرده بود، او معتقد است که دید واقعی در جامعه حاصل شده بود.
در آن موقع علما می خواهند که شهید صالحی از آینده جنگ و مملکت بگوید، پدر به خواب مادرم می آید و می گوید: «ما می دانیم ولی اجازه نداریم.» مادر، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ شهید می گوید: «سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟» با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: «اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود.»
خانم صالحی می گوید: «در زندگی خودم نیز تا دو سال این ماجرا را در بین فرزندانم مطرح نمی کردم، جسته گریخته از دیگران می شنیدند چون فکر می کردم باید فرزندانم آمادگی روحی و ذهنی را برای پذیرش این واقعیت بزرگ، واقعیتی که جلوه مادی نداشت، پیدا کنند».
پیام امضا :
وقتی نظرش را درباره پیام این نامه می پرسم، از من می خواهد تا ضبط را خاموش کنم تا کمی فکرکند، اما پسرش از راه می رسد و با سوالات پی درپی رشته افکارش را پاره می کند، به او می گویم که قرار بود شما راجع به... فکر کنید. با کمی تأمل می گوید: «به قول امام(ره) جنگ برای ما نعمت های فراوانی داشت، در کنار همه عواقب آن. شهید چمران، مطهری، صالحی و... با خدا معامله کردند، وقتی دیدند کسی مثل امام(ره) در دنیای دین ستیز امروز برای احیای اسلام به پا می خیزد، با تمام شجاعت و با کمترین امکانات فریاد وا اسلام سر می دهد، عده ای پروانه وار گردش جمع می آیند تا یاری اش کنند و در راستای هدف والایشان از همه چیزشان می گذرند، خداوند به شهدا در آن دنیا وعده های بسیاری داده مثل همنشینی با اولیا، ارتزاق نزد خود و... اما در این دنیا هم یک چشمه از آن وعده ها را گشوده است آن هم به این شکل، خداوند مزد خلوص هر کسی را به شکلی می دهد، مزد خلوص شهید صالحی را هم اینگونه داده است، این یعنی حضور شهدا در بین ما، اما این شکل ارتباط جلوه جدیدی بود از ارتباط شهید با خانواده اش، جلوه جدید نه تکامل، چون شهدا به تکامل واقعی رسیده اند.
خانم صالحی حضور پدرش را در همه مراحل زندگی اش احساس کرده، از تولد و نامگذاری اولین فرزندش که پدر به خواب دیگران می آید و نام نوه کوچکش را مجتبی می گذارد و عصر همان روز وقتی همسرش به خانه بازمی گردد شناسنامه فرزندش را به اسم مجتبی گرفته چون نوزاد بیمار بوده و پدر نذر کرده بود . در این میان مادر نیز اسم دیگری انتخاب کرده بود. او می گوید: پدر هنوز هم به خواب بسیاری می آید، مثل مادری که می گفته وقتی شهید صالحی را به خواب می بیند، چشم پسرش شفا می یابد و پزشکان از تخلیه کردن چشم او منصرف می شوند و...
حرف آخر...
وقتی از خانم صالحی می پرسم حرف آخرش را هم بگوید، به چشمانم خیره می شود و می گوید: «دلم می خواهد چیزی را بگویم که تا به حال نگفته ام؛ احساس می کنم پدرم آسمانی ترین پدر روی زمین است، اینکه پس از عروجش دوباره برمی گردد و دنیایمان را جور دیگر لمس می کند، حرف دیگری است و اینکه من در این بین واسطه قرار گرفته ام بار مسئولیتم را سنگین تر احساس می کنم و مسیر سختی را پیش روی خود می بینم.»

یک بیسواد
شهر کوفه شاهد قیام‌هایی بوده و هست. قیام عبداللّه ‏بن عفیف اَزْدی به دفاع از حقانیت حسین شهید و افشای چهره کریه ابن‏زیاد و امام گمراهش یزید، قیام توّابین به خونخواهی دخترزاده پیامبر(صلی الله علیه و آله) و جبران گناه خویش در ترک یاری وی و اینک قیام مختاربن ابی عبیده ثقفی به خونخواهی حسین‏بن علی(علیهماالسلام).

مردان و زنان بسیاری که بعد از عاشورای سال شصت و یک هجری سخنان گرم و آتشین امام سجاد(علیه‌السلام)، زینب کبری(سلام الله علیها) و فاطمه دختر امام حسین(علیهما‏السلام) را در کوفه شنیده بودند، به عمق فاجعه پی برده و خویشتن را در گناهی بزرگ و خسرانی عظیم می‏دیدند و از آن روز، بذر خونخواهی امام حسین(علیه‌السلام) پاشیده شد و زدودن لکه ننگی که بر پیشانی‌ها نقش بسته بود، وجهه همّت قرار گرفت.

سال قبل از آن بیش از چهارهزار نفر مرد جان بر کف به فرماندهی صحابی نامدار، سلیمان‏بن صُرَد خُزاعی با سپاهیان بی‏شمار شام درآویختند و جان بر کف جنگیدند و اکثریت قریب به اتفاق آنان با خون خویش توبه‏نامه‏شان را امضا کردند و حالا پس از یک سال با سازماندهی جدید تحت زعامت مختار قیامی دیگر را پی می‏گیرند.

مختار از شیعیان سرشناس کوفه بود و به شجاعت، رشادت و شهامت شهرتی بسزا داشت. مسلم‏بن عقیل در خانه مختار سکنی گزید و هنگام قیام وی، مختار در شهر نبود و وقتی به شهر رسید که قیام مسلم شکست خورده بود. مختار نیز بازداشت شد و تا بعد از واقعه کربلا در زندان بود. او در پی زمینه‏سازی قیام بود که در سال ۶۵ توسط حاکم زبیری کوفه بازداشت شد تا این که بعد از قتل‏عام توابین آزاد شد.با آماده شدن مقدمات قیام، حاکم زبیری را از شهر اخراج کرد و به تجهیز سپاه پرداخت و قاتلان امام حسین(علیه‏السلام) را از دم تیغ گذراند. سپاه وی به فرماندهی ابراهیم‏بن مالک ‏اشتر با سپاه شام درگیر شد و شکست سختی بر سپاه شام وارد آورد و فرماندهان آن سپاه از جمله عبیدالله‏ بن زیاد، حُصَین بن نُمَیر، شرحبیل بن ذی‏الکلاع و … را کشت.

مختار از شیعیان سرشناس کوفه بود و به شجاعت، رشادت و شهامت شهرتی بسزا داشت. مسلم‏بن عقیل در خانه مختار سکنی گزید و هنگام قیام وی، مختار در شهر نبود و وقتی به شهر رسید که قیام مسلم شکست خورده بود. مختار نیز بازداشت شد و تا بعد از واقعه کربلا در زندان بود. او در پی زمینه‏سازی قیام بود که در سال ۶۵ توسط حاکم زبیری(۱) کوفه بازداشت شد تا این که بعد از قتل‏عام توابین آزاد شد.

حکومت مختار در کوفه قدرت و شوکت گرفت و دامنه آن به دیگر نقاط نیز گسترش یافت و این بر مذاق عبدالله ‏بن زبیر خوش نبود. بالاخره او، برادرش مُصعَب‏ بن زبیر را برای سرکوبی مختار روانه عراق کرد.
مصعب با مختار درآویخت و سپاه وی را شکست داد و او را تا کوفه عقب راند. مختار در دارالاماره موضع گرفت و سپاهیان مصعب، آنجا را محاصره کرده و راه رسیدن آب و آذوقه را بر آنان بستند. تا مدتی زنان شیعه با روش‌های مختلف و با استفاده از حجاب و پوشش خود، به آنان آب و غذا می‏رساندند. با شدت یافتن محاصره، مختار به یارانش گفت:
«ای یاران من، در محاصره ماندن جز ضعف برای ما ارمغانی ندارد. بیایید از قصر خارج شویم و مردانه بجنگیم و کریمانه بمیریم. به خدا قسم اگر صادقانه پا پیش گذارید نصرت خدا شامل حال شما خواهد شد.»

و در قبال جواب منفی آنان گفت:
«اما من، به خدا قسم دست بیعت و تسلیم به آنان نخواهم داد و شما را هم به پیروی از خویش مجبور نخواهم کرد. بدانید هر گاه من کشته شدم بر ضعف شما افزوده گردد و در آن وقت، حتی اگر تسلیم هم شوید، شما را خواهند کشت؛ آنگاه به یکدیگر با حسرت نگاه می‏کنید و آرزو می‏کنید: کاش پیشنهاد مختار را می‏پذیرفتیم؛ اما اگر حالا برای نبرد از قصر خارج شوید و پیروز نگردید، کریمانه مرده‏اید و بر شما سرزنشی نیست.»

مختار با نوزده نفر از یارانش از قصر بیرون آمدند و شجاعانه جنگیدند تا به شهادت رسیدند و بقیه یاران او تسلیم شدند و همان‏گونه که مختار پیش‏بینی کرده بود، دست بسته کشته شدند.

دشمنان مختار، چه اموی‌ها و چه زبیری‌ها از او ضربه‏های بسیاری خورده بودند، بدین جهت انواع تهمت‌ها را نثار او کرده و وی را کذّاب، مدعی نبوت، مدعی مهدویّت و … نامیدند و اطرافیان و اهل خانه او را به بیزاری جستن از او واداشتند.

دو تن از همسران مختار به نام‌های عُمره، دختر نعمان ‏بن بشیر انصاری و ام‏ثابت، دختر سمرة ‏بن جُندَب از لعن او سر باز زده و گفتند:
«چگونه از مردی بیزاری بجوییم که به ربوبیت خدا معترف، روزها روزه و شب‌ها به نماز مشغول بود. خونش را در راه خدا و رسول و برای کشتن قاتلان فرزند پیامبر و اصحاب و یاران آن بزرگوار، بذل کرد و خداوند وی را بر آن نامردمان مسلّط ساخت و با کشتن آنها دل‌ها را شفا داد.»

به فرمان عبدالله ‏بن زبیر آن دو زن، بین لعن مختار یا مرگ مخیّر شدند. ام‏ثابت گفت:
«اگر به زور شمشیر از من کفر گفتن هم بخواهی، کفر خواهم گفت. (حالا که زور است) شهادت می‏دهم که مختار کافر بود.»
اما عمره از لعن مختار سرپیچی کرد و حتی به قیمت جانش حاضر نشد او را دشنام دهد.
وی گفت:
«این مرگ، شهادتی است که از جانب خدا روزی من شده و هیچ‏گاه آن را از دست نمی‏دهم؛ هرگز؛ (زیرا) این مرگی است گذرا که در پی آن بهشت و هم‌نشینی با پیامبر و اهل بیت او است و به خدا قسم هیچ‏گاه با فرزند هند جگرخوار، همراه نخواهم شد و فرزند علی‏بن ابیطالب را وا نخواهم گذارد. خدایا تو شاهد باش که من پیرو پیامبرت، دخترزاده‏اش، اهل بیتش و شیعیانش هستم.»
مصعب، این بانوی شجاع و با ایمان را به شهادت رساند و به شوهر شهیدش ملحق نمود. چه زیباست که بدانیم این بانوی قهرمان، شجاع، با ایمان و شهید دختر کسی بود که متأسفانه از اهل بیت منحرف و در سلک دشمنان آنان بود. پدرش نعمان‏بن بشیر انصاری همان کسی بود که پیراهن عثمان را به شام برد و در جنگ صفین در کنار معاویه و علیه امام شمشیر زد و از طرف معاویه و فرزندش یزید، والی بود. خداوند از چنین پدری منحرف، چنین دختری با ایمان به دنیا آورد تا بنمایاند که:
«یُخْرِجُّ اَلْحَیِّ مِنَ المَیِّتِ» (روم، آیه ۱۹)؛ از مرده، زنده را بیرون می‏آورد.

منبع خبر : آخرین نیوز - http://www.akharinnews.com/content/view/26465/1/

یک بیسواد
آفتاب: دانشجویان جلسه‌ای را برای بررسی مسائل اسلامی در آلمان برگزار کرده بودند، جو بسیار نامناسبی بود. از همه قشر بودند. در طبقه دوم سالنی که برای تجمع دانشجویان اختصاص داده بودند. در طبقه اول هم، آلمانی‌ها و اتریشی‌ها در حال رفت و آمده بودند و قهوه‌ و مشروب می‌خوردند و قهقهه‌شان سالن را برداشته بود.

"سید" که رسید، اول گوشه‌ای از سالن جانمازش را پهن کرد و به نماز ایستاد. بعد هم برای شنیدن سؤالات اعلام آمادگی کرد. از چپ و راست سؤال بود که درباره اسلام و قرآن مطرح می‌شد. او با کمال آرامش، همه را یادداشت می‌کرد تا پاسخ بدهد. 

یکی بلند شد و با تمسخر گفت: "می‌گویند در بهشت نهرهای عسل جاری است. تکلیف من که از عسل خوشم نمی‌آید چیست؟ "سید" با نهایت متانت و مهربانی و همراه با لبخند گفت: باید اول ببینیم که اصولاً شما را به بهشت راه می‌دهند یا نه، تا بعد درباره این مشکل صحبت کنیم. بعد شروع کرد با دلایل عقلی و براهین قرآنی درباره نعمت‌های بهشتی سخن گفت.

بیش از 4 ساعت پرسش و پاسخ ادامه داشت. کار به نیمه شب کشید . اتمام جلسه را اعلام کردند . دانشجویان دور او حلقه زدند. دانشجویانی هم که در سالن دیگر، مشروب خورده بودند هم به جمع پیوستند. عده ای دور "سید" را گرفتند که حتی روی پاهایشان بند نبودند. اما ایشان جواب همه را با متانت می دادند. یکی از آنها از این رفتار آرام در پاسخگویی عصبانی شد. چاقویی درآورد و خواست به "سید" حمله کند که دانشجویان مسلمان انجمن، دست او را از پشت گرفتند.

بعد هم بچه‌های انجمن دنبال تلفن گشتند تا پلیس را خبر کنند. سید گفت دست او را رها کنید چون او حالا هوشیار نیست و چند ساعت بعد حالش جا می‌ آید. به او نگاهی کرد و با زبان آلمانی و با لحن مهربانی به او گفت: "خطایی از ما سر زده که شما برآشفتید؟ " بعد از او خواست که آرامشش را حفظ کند. او تنها روحانی اندیشمندی بود که این روزها در سیاست ما وجود ندارد: "سید محمد حسین حسینی بهشتی"

خاطره‌ای از آیت‌الله شهید بهشتی از مجموعه گفت‌وگو با فرزند ایشان منتشر شده و در آلمان همراهشان بوده است.
 
یک بیسواد